گاهی که زندگی عادّی خود را می گذرانیم، یادمان می رود که یک روزی همه ما می رویم...
و البته گاهی افرادی را که خیلی دوستشان داریم ما را ترک می کنند...مثل امروز که عزیزی از میانمان رفت بی آن که به فکر رفتنش باشیم.
بله دنیا، جایِ ابدی ما نیست... آمده ایم آزمایش شویم با سختی... با آسانی... همه ما این درس ها را از حفظ هستیم... امّا گاهی درس ها را فراموش می کنیم و می گذاریم برایِ شبِ امتحان...
قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوه ها، آزمایش می کنیم؛ و بشارت ده به استقامت کنندگان.156 بقره
ربنــــــــا و لاتحملنا ما لا طاقه لـــــنا به
خدایــــــــــــا، بعضی ها هستند که ظرفیت و تاب دوریشان را ندارم، به مرگ آن ها امتحانم مکن.
عزیز از دست رفته ما را بیامرز و در جوار رحمت خود پناهش ده.
یاغـــــــفورُ یاکریـــــم
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز همدیگر نمانیم
کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هوالله چرا در عشق یکدیگر نخوانیم
غرضها تیره دارد دوستی را غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن رخم را بوسه ده اکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا به هستی متهم ما زین زبانیم
دیوان شمس تبریزی
اللهم احفظ قائدناالخامنه ای
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:22 عصر روز پنج شنبه 91 آذر 16
چند روزیست دلم گرفته از....این جور وقت ها سراغ چند چیز میروم که یکی شعر است ،یاد یک بیت شعر افتادم که از آقای قربانسیاهی شنیدم و گفتم می روم کاملش را سرچ میکنم ،از شاهکارهای پروین است البته نیازی به گفتن نبود این سبک زیبای شعر را همه می شناسند:
آن نشنیدید که یک قطره اشک صبحدم از چشم یتیمی چکید
برد بسی رنج نشیب و فراز گاه در افتاد و زمانی دوید
گاه درخشید و گهی تیره ماند گاه نهان گشت و گهی شد پدید
عاقبت افتاد بدامان خاک سرخ نگینی بسر راه دید
گفت، که ای، پیشه و نام تو چیست گفت مرا با تو چه گفت و شنید
من گهر ناب و تو یک قطره آب من ز ازل پاک، تو پست و پلید
دوست نگردند فقیر و غنی یار نباشند شقی و سعید
اشک بخندید که رخ بر متاب بی سبب، از خلق نباید رمید
داد بهر یک، هنر و پرتوی آنکه در و گوهر و اشک آفرید
من گهر روشن گنج دلم فارغم از زحمت قفل و کلید
پردهنشین بودم ازین پیشتر دور جهان، پرده ز کارم کشید
برد مرا باد حوادث نوا داد تو را، پیک سعادت نوید
من سفر دیده ز دل کردهام کس نتوانست چنین ره برید
آتش آهیم، چنین آب کرد آب شنیدید کز آتش جهید
من بنظر قطره، بمعنی یمم دیده ز موجم نتواند رهید
همنفسم گشت شبی آرزو همسفرم بود، صباحی امید
تیرگی ملک تنم، رنجه کرد رنگم از آن روی، بدینسان پرید
تاب من، از تاب تو افزونتر است گر چه تو سرخی بنظر، من سپید
چهر من از چهره ی جان، یافت رنگ نور من، از روشنی دل رسید
نکته درینجاست، که ما را فروخت گوهری دهر و شما را خرید
کاش قضایم، چو تو برمیفراشت کاش سپهرم، چو تو برمیگزید
و چند بیت و جمله زیبای دیگر:
مشنو از نی نی نوای بینواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد محفل دلبر شود
جور گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
ضربالمثل فارسی
عشق آدمی را به کمال میرساند.
میکل آنژ
عشق را با هر دلی نسبت به قدر جوهر است قطره بر گل شبنم و در قعر دریا گوهر است
صائب تبریزی
عشق هرگز گم نمیشود؛ اگر انتظار تلافی آن را نداشته باشید به خودتان بازمیگردد و قلبتان را خالص و صاف میگرداند.
واشنگتن ایروینگ
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:21 صبح روز چهارشنبه 91 آذر 15
السلام علیک یا صاحب الزمان
اجرک الله فی مصیبت جدک الحسین
دوباره ماه محرّم، دوباره بوے حسین دوباره بر سر هر کوچه گفت و گوے حسین
بیا به دسته ی ما نوحه ی جنون سر کن که می رویم شباشب، به جست و جوی حسین
حسین، وارث کشف و شهود غار حراست چه های و هوی محمّد، چه های و هوی حسین
نبسته اند به روے حسین ، هرگز آب فرات، آب ننوشید از گلوی حسین
فرات، تشنه ی لب های تفته جوشش بود فرات، آب شد از شرم، رو به روی حسین
قتیل قبله همیشه به یاد می مانَد بیا که مهر نمازست، خاک کوی حسین
چنین که در دل من، داغ کربلا جاری ست شهید می شوم از هُرم آرزوی حسین
طلوع می کند آخر طلیعه ی موعود مسیرقبله عوض می شود، به سوی حسین
مرتضی امیری اسفندقه
منبع : حرم شاه
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:28 عصر روز جمعه 91 آبان 26
سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی
ولادت :1281 ش ،تبریز
وفات : 24 آبان1360 ش ،بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام
شاگردان: آیت الله حسن حسن زاده آملی،استاد مطهری،آیت الله عبدالله فاطمی نیا، مصباح و...
صاحب اثر گرانقدر تفسیر المیزان
در سال 1333 هجری شمسی نگارش تفسیرالمیزان اثر بزرگ خویش را آغاز کرد و 17 سال طول کشید تا آن را به پایان برساندشهید مطهری میگوید: «همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم.»
سفارشات
در شب و روز زمانی را برای حسابرسی خود قرار بدهید و ببینید که این 24 ساعت چگونه بر شما گذشته. اهل محاسبه باشید. همان طور که یک بازرگان و یک کاسب دخل و خرج خود و صادرات و وارداتش را حساب میکند، شما ببینید در این شب و روز که بر شما گذشت، چه چیزی اندوخته اید. چه گفته اید. یکیک رفتار و گفتارتان را حسابرسی کنید. از نادرستی ها استغفار کنید و سعی کنید تکرار نشود، و برای آنچه شایسته و صالح و به فرمان حاکم عقل بود، خدا را شاکر باشید، تا بتدریج برای شما تخلق به اخلاق ربوبی ملکه بشود. و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 4:44 عصر روز چهارشنبه 91 آبان 24
گر عفو کنی یا نکنی حق دارے گر نامه ام امضا نکنی حق دارے
با این همه عصیان و خطاکاری ما گر چهره هویدا نکنی حق دارے
***
هرکس قدمی بهر خدا بر دارد آینه ی سینه اش جلا بر دارد
من معتقدم یوسف زهرا آید گر فاطمه دستے به دعا بر دارد
***
هم با سخن و اشاره گفتیم دورغ هم با کمی استعاره گفتیم دورغ
تا آمدنت لحظه شماری داریم شرمنده اگردوباره گفتیم دورغ
***
خوبست که ماه آسمانت باشی پروانه بیقرار جانت باشی
ای شیعه مراقبت کن از اعمالت تا زینت صاحب الزمانت باشی
***
از فکرگناه پاک بودن عشق است از هجرتو سینه چاک بودن عشق است
آن لحظه که راه می روی آقاجان زیرقدم تو خاک بودن عشق است
سیدمجتبی شجاع
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:8 صبح روز سه شنبه 91 آبان 23
شعر بسیار زیبای محمد علی بیابانی
ما از قدیم شهره افلاک گشته ایم زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم
قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم آری به پای مقدم او خاک گشته ایم
ما را درون ظرف ولا نرم کرده اند آنجا جدا ز هر خس وخاشاک گشته ایم
ما خاک بوده ایم ومبدل به گل شدیم با قطره های کوثر نمناک گشته ایم
با نام او خدا به گل ما دمیده است قدریم و برتر از همه ادراک گشته ایم
با لطف حق ز عالمیان سر شدیم ما از شیعیان حضرت حیدر شدیم ما
اول تو نوربودی وشمس الضحی شدی با نام خویش زینت عرش خدا شدی ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 7:2 عصر روز جمعه 91 آبان 12
ولایت چیست ؟ اصل آفرینش کلید قفل سیر درک و بینش
ولایت چیست ؟تحصیل تعهد صراط ما پس از ایاک نعبد
ولایت چیست ؟معراج تکامل پی اثبات ذات پاک حق قل
ولایت علت غایی است مارا به حمت فعل بی ماضی است مارا
ولایت آب و گل را در هم آمیخت که از آمیختن آدم برانگیخت
ولایت نور را شد ساحل نور که طوفانش بود در خط دستور
ولایت کوه آتش را کند گل به ابراهیم در وقت توکل
ولایت در کف موسی عصا شد به امر حق به شکل اژدها شد
ولایت را دم عیسی قرین است که انفاس خوشش جان آفرین است
ولایت در ولایت گشت کامل کز او نور هدایت گشت حاصل
ولایت جمع را تفریق دارد که درکش سالها تحقیق دارد
ولایت رمز اثبات وجود است ز جود او همه بود و نبود است
ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 6:38 عصر روز جمعه 91 آبان 12
یک عمر انتظار کشیدم نیامدے دل از حیات خویش بریدم نیامدے
پشتم شکست و پای ز ره ماند و قد خمید کوه فراق بـردم و دیـدم نیامـدے
مانند یک نهال که در باد خم شود از درد انتظار خمیـدم نیامـدے
از صبر و بردباری و از طاقت و توان چیزی نمانـده غیر امیدم نیـامدے
در چنگ احتضار فتـادم ز انتظار زخم زبان ز هر که شنیدم نیـامدے
طاقت ز دست دادم و صبرم، تمام شد دل را بـه جای جامه دریدم نیامدے
گفتی بـسوز، سوختم از آتش فـراق گفتی بنـال، نـاله کشیدم نیامـدے
دیگر میان خانه به دوشان علم شدم از بس که در قفات دویدم نیامدے
دندان نهاده بر جگر و صبر کردهام پیوسته پشت دست گزیدم نیامدے
من میثمم که مانده ز درد فراق تو روز سیاه و موی سفیدم نیامدے
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:7 صبح روز جمعه 91 آبان 12
قسمتی ازمتن مداحی سیدمهدے میرداماد در دعاے عرفه امروز قم که خیلی زیبا بود:
خزون دل من پر از عطر یاره چه پاییز سبزی، شبیه بهاره
به تصنیف باد و به آهنگ بارون نم اشک لیلی ،غم عشق مجنون
الا ای مسافر ،که مقصودمایی کجایی کجایی، کجایی کجایے
به آه شقایق، به گلبرگ عاشق دم صبح شب بو ،به گلبرگ لاله
به پروانه هایی ،که آتش پرستند به آلاله هایی که در خون نشستند
به سنگ صبوری، که محراب داره به چشمی که هر شب ،برا تو می باره
به بغض کشنده، تو بارون غربت به سرخی سیب و به اسرار تربت
الا ای مسافر، که مقصود مایی کجایی کجایی، کجایی کجایے
به درد غریبی، به سوز جدایی به اون کاروانی که شد کربلایی
به اشک یتیمی که ناقه سواره به اشک عمویی ،که چاره نداره
به اون غنچه ای که ،شکوفا نمیشه ببین زیر آفتاب ،لباش وا نمیشه
به اشک پدر که، عذاب پسر شد به خون پسر که، خضاب پدر شد
الا ای مسافر ،که مقصود مایی کجایی کجایی، کجایی کجایے
به اون دختری که ،اگرچه اسیره سر دلبرش رو، میخواد پس بگیره
به اشک یتیم ِبه مقتل رسیده به آغوش بابا ،به راس بریده
به فرق شکسته ،به بازوی عباس
الا ای مسافر که مقصود مایی کجایی کجایی، کجایی کجایے
اللــــــــــــــهم عجل لولیــــــــــــک الفرج
منی که مایه ننگم به حد رسوایے چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیے
چو خویش یار تو دیدم چه نیک فهمیدم عزیز فاطمه مهدی چقدر تنهایے
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:57 عصر روز پنج شنبه 91 آبان 4
بین تمــوم عشقـــا گنـبـد طلا رو عشقه بین تمــوم خوبـــا امــام رضـــا رو عشقه
بین تمــوم عشقـــا کـسـی نمیشه لیلا لیلای من تـویـی تو امــام رضـــا یــا مـولا
به یــاد اون شبـا که زل می زدم به گنبد نـیــومـده دل مـن تـنـگـــه بــرای مـشهد
میگن همون خدایی که خـالق سرشتــه گفتــه حریــم آقـــا یـه تیکـــه از بهشتــه
آقــا خـودم می دونـم دل تـو رو شکستم نون و نمک رو خـوردم نمکدونــو شکستم
بین تـمــوم عشقـــا گنبد طلا رو عشقــه بین تمــوم خوبــا امــام رضـــا رو عشقــه
دلــم جـا مـونـده آقــــــا تـوی دارالـولایـت به این مسـافر غم یـه شب بکن عـنـایـت
سلام دوستان.دوباره برگشتم.
این شعرقشنگ که براتون گذاشتم مال سرود وداع بود که همه رو های های به گریه انداخت.
از دوست عزیزم (کجایند مردان بی ادعا) که در این مدت زحمت ارسال مطالبو کشیدن تشکر میکنم.
انشاالله در پست های بعدی برایتان ازسفر خواهم نوشت. پس تا بعــــــــــــــــــد...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:37 صبح روز دوشنبه 91 آبان 1