امشب خبر از نشاط و عید آوردند یک دسته کبوتر سپید آوردند
در کوچه انتظار، از کعبه خون تابوت مطهر شـــــــــــهید آوردند
امشب خبر از نشاط و عید آوردند یک دسته کبوتر سپید آوردند
در کوچه انتظار، از کعبه خون تابوت مطهر شـــــــــــهید آوردند
فدا اولوم سنه ای غمنریوه باخمی یان هامی سنی سسلیپ سنه یارا ویران
تا آخر عمرم من از این درد بسوزم
دردم به تو گفتم زتو دردی نشنیدم
این هفته نیز جمعه ما بی شما گذشت
آقــا بپرس این که چه بر حال ما گذشت
این هفته هفت روز به ظاهر گذشتنی
بر من ولی عــــزیز دلم قرن ها گذشت
در خــــارزار حوصــــله هایــــــت دویــده ام
حالا ببین چه بر سر این دست و پا گذشت
هفتاد گوشه ناله زدم تا که جـــمعه شد
جانم به لب رسید ولی جمعه تا گذشت
گفتند جمعه بوی تو می آورد نسیم
اما نســیم آمد و سر در هوا گذشت
خورشـــید هم هوای مرا تازه تر نکرد
او هفت دفعه آمد و بی اعتنا گذشت
عمرم به سر رسید و از این دست جمعه ها
تکرار شد نـــــیامدی و عـــــــــمر ما گذشـــت...
ایوب پرند آور
رفته بودیم بنزین بزنیم.عجله داشتیم.
پیرمرد گوشه پمپ بنزین واکس می زد.
گفت: بروید کفش هایتان را واکس بزنید پولش بامن.
گفتم: دیرمان می شود.
گفت: پیرمرد برای روزی اش اینجا نشسته ،بروید واکس بزنید.
**************
احمد کاظمی اخلاق عجیبی داشت، از احوال سربازها می پرسید، از جای خوابشان، خوراکشان،
این اخلاق مال حالا نیست؛ توی جبهه هم همین طور بود.
اعتقاد داشت هر که در خط جبهه جلوتر باشد غذایش باید بهتر از کسی باشد که عقب تر است
سنگر مستحکم مال خط مقدم بود نه مال پشت جبهه.
همرزم شهید احمدکاظمی
به گل فروشی رفته و سفارش یک دسته گل طبیعی دادم.
گلفروش گفت: گلهایت را انتخاب کن تا برایت بیارایم.
اندکی وارسی کردم گلهای زیبا را، انتخابش سخت بود، همه خوش رنگ و معطر بودند...
در میان اینهمه گل، گل نرگس را ندیدم. پرسیدم گل نرگسهایتان کجاست؟
پاسخ داد: نرگس نداریم.
پرسیدم: گل نرگس کجا میتوانم پیدا کنم؟
گفت: شاید هیچ کجا. الان فصل گل نرگس نیست، اگر هم باشد خیلی کم است... به سختی می توان یافت.
- خب جایی سراغ دارید؟ بروم آنجا.
- نه، گل نرگس در فصل گرما کمیاب است.
- چرا؟
- گل نرگس زمستان می روید و آن زمان وفور دارد.
کمی سردرگم شدم، باز سوال کردم: چرا نمی آورید؟
- بیاوریم که چه؟ در بهار و تابستان مشتری ندارد.
- خب پس من چه هستم؟ مشتری ام دیگر. یعنی کسی پیدا نمی شود مثل من گل نرگس بخواهد؟
سری تکان داد به نشانه افسوس و پاسخ گفت:
آن هنگامی که ما نرگس داشتیم و آنقدر ماند بر روی دستمان تا اینکه پژمرده شد کجا بودی؟ برو زمستان بیا، برایت دسته دسته گل نرگس بیاورم.
گل نرگس؛ تو هماره برایم چیز دیگری بوده ای...
عطرت با تمام گلها متفاوت است...
چرا نمی آیی؟
شاید بهار است، اما این بهار از زمستان سوزناکتراست...
زمستان از این سردتر می خواهی؟
شاید دیر فهمیده ام فقدانت را، اما حال که هجرانت دارد می سوزاندم باید چه کنم؟
تا کی باید منتظر بمانم تا شمیم یاس و نرگس در فضا بپیچد و آوای دلنشین «الا یا اهل العالم انا بقیه الله»...
خورشید غیبت، آفتابا در افول است... ای سوره آخر بیا وقت نزول است...
این آسمان بی تو ندارد آفتابی... ترسم نباشم روزگاری که بتابی...
ای دست معمار بزرگ آفرینش... بس نیست آیا این همه خانه خرابی؟
آقا بیا تا که نگویند این جماعت... افسانه ای افتاده در کنج کتابی...
تو کیستی؟ نوری، سوار مرکب باد... من کیستم؟ گرد و غباری بر رکابی...
لیلی تو، من مجنون، تو یوسف، من زلیخا تو چشمه، من تشنه، تو آبی، من سرابی
برگرفته از وبلاگ گمشده
ای فلک غصب فدک را یاد کن باغ دل از چشم خود آباد کن
گو چه دیدی در میان کوچه ها یادی از آن سیلی بیداد کن
گو به ما از محسن شش ماهه گو از شهادت با شهامت یاد کن
گر ز مظلومی شنیدی یا ابا رعد شو وز بی کسی فریاد کن
گر به سان سینه ای بغضت شکست رو ز پهلو ی علی امداد کن
بس کن و دیگر ز بازویش مگو شکوه از شلّاق را با باد کن
گر ز آیات جراحت ر نجه ای سوره ای از آیه ها ایجاد کن
منبع:http://leader-khamenei.com
به دستور دختر فرزانه ی پیامبر صلی الله علیه وآله بسترش را به وسط اطاق آوردند و فاطمه علیها السلام پس از تدبیر امور منزل و نظافت و شست و شوی بدن مبارک و لباس هایش رو به قبله در بستر خویش آرمید.
از برخی روایات چنین به نظر می رسد که امیر مؤمنان علیه السلام به همراه دو فرزندش در واپسین لحظات زندگی بانوی جهان هستی، در منزل نبودند و تنها اسماء بنت عمیس در خدمت حضرتش حضور داشت، لحظه های آخر فرا می رسید و از پی آن، شرایط پرواز روح ملکوتی برترین بانوی جهان هستی فراهم می آمد. فاطمه علیها السلام نگاهی عمیق به اطراف افکند و فرمود: درود بر فرشته ی وحی، سلام بر پیامبر رحمت و عدالت، بار خدایا مرا به همراه پیامبر گران مایه ات برانگیز و غرق در مهر و خشنودیت ساز، و در جوار رحمت و خانه ی مهر و منزل گاه سلامت و آرامش خویش پناه ده. آن گاه فرمود:
آیا آن چه من می بینم شما نیز می بینید؟ پرسیدند مگر شما چه می بینید؟ فرمود: این ها، انبوه انبوه، از فرشتگان آسمان ها هستند و این نیز فرشته ی وحی است و آن هم پدر بزرگوارم پیامبر صلی الله علیه وآله که می فرماید: "دخترم، به نزد ما بشتاب که آن چه نزد ما داری، برای تو از دنیا و تمام ارزش های دنیوی بهتر و پسندیده تر است. بشتاب به نزد من که در شوق دیدار توأم... فاطمه علیها السلام لحظاتی چشمان خود را روی هم نهاد و آنگاه فرمود: "سلام بر تو ای دریافت دارنده ی جان ها به فرمان خدا، هر چه زودتر روح مرا از این تن خاکی و زمینی برگیر، سپس فرمود: به سوی تو روانم و ای پروردگار پر مهر؛ نه بسوی آتش. سپس پلک و دیدگان را روی هم نهاد، دست ها و پاهای خویش را دراز کرد و افسوس و دریغ که ریحانه ی نبی اکرم صلی الله علیه وآله جهان را بدرود گفت.
منبع: السید محمد کاظم القزوینی، فاطمة الزهراء علیها السلام من المهد الی اللحد، ص 617 616 615،
اجرک الله یامولانا یا بقیه الله