امروز روز بزرگی است. روزی است که اسماعیل به مسلخ عشق رفت.نادری می دانی من امروز باید در قزوین باشم، آخه تعزیه داریم. به پدرم گفته بودم نقش کوچکی هم برای من در نظر بگیرد.
صبح روز پانزدهم مرداد سال 1366 مصادف با عید سعید قربان، تیمسار بابایی به همراه سرهنگ خلبان "بختیاری " با یک فروند هواپیمای اف 5 دو نفره، در پایگاه هوایی تبریز به زمین نشست. به محض این که هواپیما به زمین می نشیند، سرهنگ خلبان "علی محمد نادری " و تعدادی دیگر از خلبانان به استقبال می آیند. بعد از این که وارد ساختمان فرماندهی می شوند، سرهنگ بختیاری می گوید:
- تیمسار اگر اجازه بدهید من کمی خسته هستم یه کم استراحت کنم موقع پرواز بیدارم کنید.
و بابایی به او می گوید: "برو برو تو استراحت کن. "
سرهنگ بختیاری به گوشه ای از سالن می رود و دراز می کشد که بعد از چند دقیقه به خواب فرو می رود.
بابایی به همراه سرهنگ نادری، وارد گردان عملیات می شود. بابایی ماموریت پروازی را در دفتر مخصوص می نویسد و زیر آن را امضاء می کند. سرهنگ نادری به او می گوید:
- تیمسار شما خسته هستید بهتر است استراحت کنید.
که بابایی به سرهنگ نادری می گوید:
- نه آقای نادری خسته نیستم ... ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:40 صبح روز شنبه 90 بهمن 29
نیمه شبها با خیالت درد و دلها می کنم شکوه های بی شمار از دست دنیا می کنم
این زمانه سخت می گیرد به من یا بن الحسن من به عشقت با همه غم ها مدارا می کنم
کلبه ویران و تاریک دلم بی ارزش است با خجالت من کلیدش بر تو اهدا می کنم
عاشق خدمت به تو هستم عزیز فاطمه خویش را بهر فرج مولا مهیا می کنم
گشتم آواره صحرای عشقت سال ها همچو مجنون خویش را پا بست لیلا می کنم
من اسیر روی گندم گونه ات هستم بذار تا تو هستی پشت بر صدها زلیخا می کنم
هردم از من جرم وعصیان وخطایی سر زند بهر بخشش نزد تو یادی ز زهرا می کنم
خوب می دانم که بین نخل های علقمه خیمه سبز تو را یک روز پیدا می کنم
من نمی دانم چرا آواره زینب شدی عاقبت روزی خودم حل معما می کنم
من شنیدم عمه ات را کربلا سیلی زدند از همین رو چشمهایم را چو دریا می کنم
شاعر:وحید قاسمی
تصویر از وبلاگ گرافیک مذهبی
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 5:7 عصر روز جمعه 90 بهمن 28
مولایم تو غریبی و دین از تو غریب تر. و چه سخت است تحمل این همه غربت برای کسی که تصمیم گرفته منتظر تو باشد.
چه سخت است تحمل دنیایی که بی دینی را می پسندد و دیندار را محکوم به غربت می کند. آری مؤمن در دنیا غریب است. و در این روزها مؤمنان همان عده قلیلی را مانند که همراه موسی داخل کشتی نجات شدند. با این تفاوت که این روزها طوفان و موجهای مهیب و مهلک دنیا به سوی همین عده قلیل می شتابد.
ای دنیا! چه بگویم از تو که به اهلت هم وفا نمی کنی. اما چقدر کمند آنهایی که از تشنگی می میرند ولی سراب تو را نمی پسندند.
حق داری اگر اینگونه با ابهت و قدرت با مؤمنانی که به دنبال آخرتند می جنگی، چون خود ما انسانها به تو بها داده ایم. مخصوصا این روزها ارزش و بهایت بالا گرفته.
حق داری اگر با عده ای قلیل بجنگی که اکثریت یار توأند. حتی خیلی از آنهایی که لاف آخرت را می زنند با تو پیمان اخوت بسته اند. خیلی هایشان عهد بسته اند که هر جا حرف از سود و زیان تو شد، حتی به بهای فروختن آخرت، حتی به بهای نادیده گرفتن بهشت و آتش جهنم، از تو جانبداری کنند.
اما ای دنیا، از این همه توجه به خود مغرور نشو، که محبوبیتت چندان پایدار نیست. دیری نمی پاید که تو و اهلت نابود می شوید و آن قلیل مردمانی که تو بنای ناسازگاری را با آنها گذاشتی وارثان زمین می شوند. آنگاه دیگر حسرت سودی ندارد.
«دینداری در آخرالزمان مانند گرفتن پاره های آتش در دست است» حضرت محمد*ص*
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 4:13 عصر روز جمعه 90 بهمن 28
من با لباس مشکی تان خو گرفته ام
از طینت پلید خودم رو گرفته ام
با قایق شکسته اشک دو دیده ام
بر ساحل عزای تو پهلو گرفته ام
بهر غبار روبی فرش عزایتان
در این دو ماه از مژه جارو گرفته ام
ازیمن روضه های پرازعطر سیب تان
شکر خدا حسین کمی بو گرفته ام
هر ساله مزد نوکریم آخر صفر
از دست سبز ضامن اهو گرفته ام
***
خداحافظ پیرهن سیاه ارباب
خداحافظ ای خیمه گاه ارباب
خداحافظ ای کاروان خسته
خداحافظ ای دست های بسته
خداحافظ شور و نوای ارباب
خداحافظ باغ و بهار زینب
خداحافظ دار و ندار زینب
محرم و صفر هم گذشت با تمام دلبستگی ای که به آن پیدا کرده بودیم.
دلم برایت برایت تنگ می شود برای تو که با آمدنت سخن عشق را بر زبان ها جاری کردی دل ها را به غمی زیبا سوزاندی و روح ظلم ستیزیمان را بیدار کردی.
از برکت تو خیلی چیزها بدست آوردیم هر چند قطره ای باشد از آن مقدار که باید؛
خدایا یاریمان کن آنها را تا ماه رجب و شروع یک فصل عاشقی دیگر حفظ کنیم.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:23 عصر روز سه شنبه 90 بهمن 4
محبوب رضاست هر که دل ریشتر است از کعبه صفای این حرم بیشتر است
اینجاست طبیبی که ندارد نوبت هر دل که شکستهتر بود پیشتر است
با آنکه مقام رفیع امامت را داشت و برگزیده ی خدا بود، در عین حال نه تنها برای خود هیچ گونه حریمی قائل نبود، بلکه در زندگی خویش با طبقات مختلف مردم حتی خدمتکاران و زیردستان با نهایت صمیمیت و فروتنی رفتار می کرد. کلینی از مردی بلخی روایت کرده است:
من در سفر خراسان همراه امام *ع* بودم، روزی هنگامی که سفره گسترده شد، امام *ع* از همه ی خدمتکاران خواست تا در کنار او بر سر سفره بنشینند. عرض کردم، فدایت شوم، بهتر بود سفره ی آنان را جدا می کردی؟ فرمود: ساکت باش! همانا پروردگار و پدر و مادر همه ما یکی است و پاداش هم به اعمال است.
روزی امام *ع* در حمام پس از تقاضای فردی که آن حضرت را نمی شناخت، تن او را کیسه کشید. هنگامی که دیگران امام امام *ع* را به او معرفی کردند، شرمنده شد و به عذرخواهی از آن حضرت پرداخت. امام امام *ع* در حالی که او را کیسه می کشید، دلداری اش داد و فرمود: عیبی ندارد.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:27 صبح روز سه شنبه 90 بهمن 4
روزی یکی از اعراب بادیه نشین خدمت پیامبر ص شرفیاب شد و از قیامت و صحنه محشر سؤال کرد.حضرت فرمود: برای قیامت چه حاضر کرده ای؟ عرض کرد : هیچ! ولی خدا و رسولش را دوست دارم.فقال له رسول الله :" المرء مع من احب" انسان با محبوب خویش همراه است، یعنی اگر محبت تو صادقانه است ، با محبوب خود محشور می شوی.
چگونه ممکن است که دوست آنان باشی و کار آن ها را انجام ندهی؟ اگر دوست آن ها هستی و صفت آن ها را نداری ، پس با آن ها نیستی. دوستی منهای اطاعت دوستی نیست بلکه تمنا است چون محبت مرحله عالیه اراده است. چگونه ممکن است که محبت باشد و انسان به میل خود عمل کند، نه به رضای محبوب.
در نیم روزی گرم شخصی به حضرت علی ع عرض کرد : مرا موعظه کن. حضرت فرمود : مجالس فراوانی را با هم بودیم و سخنرانی های زیادی را از ما شنیدی ، اکنون در این نیم روز گرم چه حاجت که موعظه ای از من بشنوی؟عرض کرد : دامن شما را رها نمی کنم مگر اینکه سخنی بگوئید.
حضرت فرمودند : "انت مع احببت" تو با محبوبت محشور می شوی؛ ببین به چه چیز دل بسته ای؟ مورد علاقه تو چیست؟چه می خواهی؟
انسان تا به چیزی معرفت نیابد، محبت پیدا نمی کند. ارزش انسان به مقدار محبت اوست و هر کس با محبوبش محشور می شود.
به رسمیت شناختن غیر از دوست داشتن است ؛ گاهی انسان از نظر برنامه های نظامی یا قانونی به کسی احترام بگذارد، اما دوست اشتن چیز دیگری است. انسان پیش عده زیادی درس می خواند اما گاهی یکی از اساتید را دوست دارد. دوتی غیر از تجلیل و تکریم است.آن سر سپردن و دل بستن چیز دیگری است.
دوست داشتن یکی از ارکان اصلی دین به نام ولایت است .یکی از واجبات تشهد گفتن "اللهم صل علی محمد و آل محمد" است. درود بر پیامبر و خاندان او در کنار شهادتین در متن عبادت قرار گرفته است.
پیامبر ص می فرمایند : کسی که بر من صلوات بفرستد و بر آل من نفرستد ، بوی بهشتی که از فاصله پانصد سال استشمام می شود، به مشام او نمی رسد.
شمیم ولایت ؛ ایت الله جوادی آملی؛ ص 216
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:39 عصر روز دوشنبه 90 آبان 23
چه صفایی دارد این دعای عرفه ، راست میگفتی استاد که با این دعا می شود عاشق امام حسین ع شد فراز های ابتدایی دعا که امام از نعمت های خداوند در وجود بشر میگوید به بزرگی گوینده و کوچکی خودت، به این که چه نعمت ها که او می بیند و به این زیبایی از آن ها سخن می گوید و تو نمی بینی شان پی میبری؛ وقتی دقایقی را به زبان او با خدایت حرف میزنی هم عاشق او می شوی و هم عاشق عشقش؛ آخر مگر کسی پیدا می شود که این کلام عاشقانه مجذوبش نکند چه زیبا خدا را معرفی میکند این هم وسعت شناختش را بیان میدارد و هم مهارت در فن بیانش را، ادب این کلام تو را هم ناخودآگاه به تواضع وا میدارد. ای عاشقان خدا ،ای امامان معصوم نمیدانم اگر شما را نداشتیم چگونه میتوانستیم خدا را بشناسیم چه کسی یادمان می داد چگونه با او حرف بزنیم.
خدایا تورا به نعمت داشتن آن ها شکر
تو را به نعمت داشتن خودت شکر...
پی نوشت:
وبلاگ مذهبی نظامی تو بعدالتحریرش یه مطلبی گذاشته راجع به آرزوی حج رفتن حضرت آقا لینکشو میذارم خیلی زیباس حتما از اینجا بخونین.اینم دستخط آقا(مال همون مطلب):
وسفر حج آقا در سال 58:
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:44 عصر روز یکشنبه 90 آبان 15
امام باقرعلیه السلام دائم الحزن بود زیرا 4 سال داشت که واقعه کربلا را درک کرد دائما اشک میریخت ، پیشانیش از کثرت سجده پینه کرده بود ، چشمانش از کثرت اشک آب آلود بود . او مجسمه تواضع و ادب بود و معدن علم و فضیلت . محضرش مرکز علما و دانشمندان و خطبا و محدثین و شعرا بود.
حکایت :
روزی هشام برای آزار امام و به خیال خودش دست انداختن امام به ایشان پیشنهاد تیراندازی می کند . امام کمان را می گیرد ، اولین تیر درست در وسط هدف می نشیند ، دومین تیر بر پیکان تیر اول فرود می آید و آن را می شکافد ، تیر سوم بر دوم و … نهم بر هشتم می نشیند . فریاد حاضران بلند می شود و هشام شرمنده ، لب به تمجید امام می گشاید.
اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع
پر مى زند کبوتر دل، در هواى تو
در را به روى امت اسلام بسته اند
آن گمرهان که بى خبرند از صفاى تو
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 5:17 عصر روز پنج شنبه 90 آبان 12
یک روز در مدینه ، کنار قبر شریف رسول اکرم ص رفتم . در این هنگام یکی از طلابی را که از فضلای حوزه علمیه قم بود دیدم که به طرف ضریح پیامبر ص رفت و از شرطی(افراد هیئت امر به معروف و نهی از منکر وهابی) غفلت کرد که در آنجا ایستاده بود تا از بوسیدن ضریح جلوگیری کند ضریح مقدس را چند بار بوسید، شرطی ناراحت شد، هنگامی که آن شرطی مرا دید نزد من آمد و با احترام گفت:" ای آقا: چرا از اصحاب خود در مورد بوسیدن ضریح جلوگیری نمی کنی، این ها پنجره ای را می بوسند که از آهن است و آن را از اسلامبول آورده اند، نگذارید آن را ببوسند که شرک است؟"
گفتم: آیا شما حجرالاسود را می بوسید؟
شرطی گفت: آری.
گفتم: روی قبر پیامبر ص نیز سنگ است، اگر بوسیدن این سنگ شرک باشد، باید بوسیدن حجرالاسود هم شرک باشد؟!
گفت: حجرالاسود را پیامبر ص بوسیده است.
گفتم: اگر بوسیدن جسمی به قصد تیمن و تبرک ، شرک باشد فرقی در آن نیست که از پیامبر ص باشد یا غیر او.
گفت:پیامبر ص از این رو حجرالاسود را بوسید که آن را از بهشت آورده اند.
گفتم:آری حجرالاسود از بهشت آورده شده، می گوئید به همین خاطر دارای احترام و شرافت شده است، و از طرفی پیامبر ص آن را بوسیده و امر فرموده که آن را ببوسند زیرا از اجزاء بهشت است.
گفت: آری به همین حساب ها است.
گفتم: وقتی که بهشت و اجزاء آن به خاطر وجود پیامبر ص صاحب احترام شود، و بوسیدن آن به عنوان تیمن و تبرک، جایز باشد این آهن هم اگرچه از اسلامبول ترکیه آمده باشد، به خاطر مجاورت و همسایگی با قبر پیامبر ص صاحب احترام و شرافت شده است بنابراین بوسیدن آن به عنوان تیمن و تبرک، جایز است، برای توضیح اضافه می کنم: جلد قرآنی که از چرم است، مگر از اجزاء حیوانی که در صحرا علوفه می خورد نیست؟ در آن وقت احترامی نداشت، و نجس کردن آن حرام نبود، ولی وقتی که جلد قرآن شد، محترم گردید، و هتک احترام آن حرام شد، و ما آن را می بوسیم و به آن تبرک می جوئیم، چنانکه شیوه معمول مسلمانان از صدر اسلام تا کنون است که به عنوان تبرک، جلد قرآن را می بوسند، مانند این که پدر فرزندش را می بوسد، هیچ کس نگفته این ها شرک است و حرام می باشد.بوسیدن ضریح پیامبر ص و ضریح سایر امامان و اولیاء خدا نیز همین گونه است و هیچ گونه ارتباطی با شرک و بت پرستی ندارد.
مرجع فقید شیعه آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی،الاحتجاجات العشره
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:6 صبح روز دوشنبه 90 آبان 9
چند داستان کوتاه از زندگی امام :
امام هر روز می آمد مسجد پیغمبر . اول به پیغمبر سلام می کرد و بعد می رفت خانه ی مادرش زهرا.
کفش هایش را در می آورد و نماز می خواند . عده ای تصمیم گرفتند خاک کفش هایش را بردارند برای تبرک.
ظهر که آمد، سوار بود .
چند روز صبر کردند . دیدند هر روز سواره می آید .
فهمیدند که راضی نیست.
منصرف شدند.
از فردا دوباره پیاده آمد.
×××
معتصم مرد خواننده ای را آورده بود تا امام را مسخره کند .امام نگاهی به ریش بلندش کرد و گفت :"از خدا بترس ریش دراز ."
دیگر تارهای عود نمی لرزید ، نهیب امام بود که تار و پود را می لرزاند.
-از خدا بترس!!!
هم مضراب از دستش افتاد،هم عود.تا زنده بود آن دست برایش دست نشد.
×××
معتصم ظرف پر از انگور را داد به ام فضل(همسرامام).قرار بود او کار را یکسره کند. ام فضل از قصر بیرون آمد و به خانه رفت . ظرف را گذاشت جلوی امام.
تعارف کرد . امام نگاهی به همسرش انداخت.خوشه ای انگور برداشت وشروع به خوردن کرد.امام از درد به خودش می پیچید.انگور مسموم اثر خودش را گذاشت.
ام فضل ترسیده بود.ایستاده بود گوشه اتاق و او را نگاه میکرد.امام گفت:"سزای کارت را می بینی.به خدا قسم! به بلایی مبتلا می شوی که درمانی ندارد."از نفرین امام عصبانی شد.در را به رویش بست تا کسی نتواتد به او کمک کند.
امام با لب تشنه شهید شد.
سه روز بوی عطر کوچه های بغداد را پر کرده بود.
مردم هر روز یک دسته پرنده ی سفید را می دیدند که بالای خانه ی امام پرواز می کنند وبال های خود را باز می کنند و روی بام سایه می اندازند .
خانه ی امام که رفتند روی بام جسدش را پیدا کردند.
از غـربــت آن غریــب کــن یاد امشب
مسموم شد از زهر، جواد بن رضا
در حجره ی در بسته ی بغداد امشب
برگرفته از کتاب « وسعت آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
روزی مأمون به قصد شکار از بغداد خارج شد ، اثنای راه به جمعی از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند و حضرت جواد (علیه السلام ) نیز آنجا ایستاده بود چون کودکان کوکبه مأمون را مشاهده کردند پراکنده شدند جز آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمودند و با نهایت تمکین و وقار در جای خود ثابت ماندند.
مأمون به نزدیک ایشان رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحضه آثار قداست آنحضرت متعجب شده و پرسید که ای کودک چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی و از جای خود حرکت ننمودی؟ حضرت فرمودند : راه تنگ نبود که بر تو گشاده گردانم،جرم و خطایی نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که تو کسی را بی جرم در معرض عقوبت درآوری!از شنیدن این سخنان تعجب مأمون زیاد گردید پس پرسید که ای کودک چه نام داری؟فرمود نامم محمد است،گفت پسر کیستی؟فرمود پسر علی بن موسی الرضا(علیه السلام ) ،از علوم چه میدانى؟فرمود: اخبار آسمانها را از من بپرس.
مأمون در این هنگام، در حالى که یک بازِ ابلق «سفید و سیاه» براى شکار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوى و آن سوى نگریست، شکارى ندید، ولى باز همچنان درصدد درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت. باز به طرف آسمان پرید تا آن که ساعتى از دیدگان پنهان شد و سپس در حالى که مارى شکار کرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش گفت: امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است.
سپس بازگشت و ابن الرّضا (علیه السلام) را در میان کودکان دید، به او گفت: از اخبار آسمانها چه میدانى؟
امام فرمود: پدرم از پدرانش از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خداى جهانیان، مرا حدیث کرد که بین آسمان و فضا، دریائى است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایى هست که شکمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهاى ابلق آنها را شکار می کنند و علما را بدان می آزمایند.
مأمون گفت: «راست گفتى تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند.
منتهی الآمال
پنج نکته اخلاقی از امام جواد علیه السلام:
«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ؛صبر را بالش خود قرار بده.» این تشبیه از آن رو است که چون آرامش و قرار جسمی انسان، با تکیه بر بالش است، مؤمن در رسیدن به آرامش روحی نیز، نیازمند به تکیه گاهی چون صبر است.
«اعْتَنِقِ الْفَقْرَ؛ [ای مؤمن!] فقر را در آغوش بگیر.»
به بیان دیگر اگر فقر و تنگدستی، تحمّل شود؛ اولاً، عزّت مندی مؤمن را به همراه دارد و ثانیاً، مانع رشد اخلاقی و تکامل سالک نمی شود.
«ارْفَضِ الشَّهَوَاتِ؛ شهوات را به دور انداز و رها کن.» یعنی محور و اساس فعالیت های مؤمن، خواسته های الهی است، نه امیال نفسانی.
«خَالِفِ الْهَوَى؛ با هوای نفس مخالفت کن.»
«اِعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَینِ اللَّهِ فَانْظُرْ کَیفَ تَکُونُ؛ بدان که در برابر دیده خدایی و متوجه باش که چگونه ای.»
بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی ج 75، ص358.
این طرف دردو غم و آه و فغان/ آن طرف هم دخترانی کف زنان
کس نباشد بین حجره یاورم/ من جوانمرگم شبیه مادرم
دانلودکتاب موبایل دانستنیهای امام جوادعلیه السلام
شهادت آن امام بزرگوار را حضور امام عصرعج ،نائب برحق ایشان
و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض میکنم.
التماس دعا
پی نوشت:
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:40 صبح روز چهارشنبه 90 آبان 4