وای از درد غـروب جمعه ها *** غربت زرد غــروب جمعه ها
ما تو را از رنگ ها پرسیده ایم*** از همه دلتنگ ها پـرسیـده ایم
پیشمـرگانِ شهادت پیشـه ایم *** سینه مجروحانِ داس و تیشه ایم
ما بــرای دردها آمـاده ایم *** باز مشتــاق غبــارِ جـاده ایم
کِی تو ما را تا مُعمّا می بری ؟ *** تا کنار قبــر زهــرا می بـری
کِی تو احیا می کُنی باغِ بقیع ؟*** سینـه ها می سـوزد از داغ بقیع
ما بـرای فاطمــه دِق کـرده ایم*** گریه ها بر قبرِ صادق کـرده ایم
امّت گل را غــم سجاد کُشت *** شمـع سقـاخانه ها را بـاد کشت
باز اشک بی کسی های حسن *** شعـله بر دل می زند مولای من
مــالکِ بغضِ غم ایم ، عمّـار آه *** ما فـــدای بـــاقـرِ بی بارگاه
پـس کجـــایی آرزوی دادهـا ؟ *** فصـلِ سبــزِ رویش فـــریادها
اوجِ احسـاس تغـزّل هـا تویی*** روحِ باران خورده ی گُل ها تویی
پــرده از روی تــوهّم پـاره کن*** چاره ها می سوزد آن را چاره کن
عشق را در سینه ها لبریـز کن*** دشنـه ی مظلـوم ها را تیــز کن
ای مراد دیـده ها، هویی بزن*** بــرق در چشمان آهـویی بزن
قفلِ این زنجیر ها را باز کن *** ای گل نرگس بیا اعجاز کن
مصطفی پور کریمی
صبح های جمعه مسجد سفید محله که بروی جز چند نفری که اغلب سنشان زیاد است کسی رانمی یابی
چرا دعای ندبه ما رونقی ندارد؟
نکند تو را از یاد برده ایم؟!
نه ، هرگز
پس کجایند آن ها که غروبهای جمعه دلشان می گیرد
از نیامدنت و انتظار و انتظار
چرا نمی رویم به مجلسی که تو میایی؟
و ناله های عاشقانت را می شنوی
آنها برای ظهور تو دعا می کنند و تو برای بخشش آنها
ومگر میشود تو دعا کنی و مستجاب نشود؟!
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 2:8 عصر روز پنج شنبه 90 شهریور 24
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پی طبیب آمده ام درد می کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که گره وا شود همین
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی کنم
حق میدهم که بنده ی دنیا کنی مرا
من سال هاست میوه خوبی نداده ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه تماشا کنی مرا
من گم شدم؛ تو آینه ای گم نمی شوی
وقتش شده بیایی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانه ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
شعر از علی اکبر لطیفیان
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 3:4 عصر روز یکشنبه 90 شهریور 13
بوی دل بی تابم اگر میشنوی باز آی و بکن مهدی زهرا مددی
در عید غدیرخم بیا دستی ده از سوز دلت شراب ده مستی ده
زان پیش که عمر ما به پایان برسد بگذار که جان به دست جانان برسد
جانم به فدای آخرین نور منیر یارب برهان زآتشش ای تو مجیر
مستم کن و از هر دو جهانم برهان این دل که سپردی به ولایت برسان
شعراز م.ر
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:28 صبح روز سه شنبه 89 آذر 2
ای گوزیم یوللارا آز باخ داهی بو جمعه گلر عاشیقین گوز یاشینی معشوقین اللری سیلر
او گوزل چهره سینه گلسه باخار گوزلریمیز گلر او یوسف زهرا*س*اشیدر سوزلریمیز
گل گینن مهدی امیدیم یوخدی جز سن حاجتیم نینیرم عالمی سن سیز گل کی یوخدور طاقتیم
آقا سن سیز گولمدی قلبیم هاراندا قالمیسان نیه بو عاشیق لریوه جمعه گلدی باخمیسان
عالم امکانیده امکان اولار آیا گوراخ بیر یول او گل چهره وی خوش سوزلریوی اشیداخ
آقا مولا عجل علی ظهورک آقا مولا عجل علی ظهورک
شعراز م.ر
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:14 صبح روز سه شنبه 89 آذر 2
غمت اگرجه به دوش غروب سنگین است طلوع یادتو هر صبح جمعه شیرین است
از آن دمی که دعا کرده ام حضورت را زبان عشق پر از ذکر سبز امین است
هنوز چله نشینم ببینمت آقا ولی جه فایده چشمم چقدر خوشبین است
از یک شاعر آذرشهری... متاسفانه اسمشان را بخاطر ندارم.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:11 عصر روز شنبه 89 آبان 29