در روایات متعدد آمده است که برای تعجیل در فرج دعا کنید.[3] خداوند امر فرج را به یک شب اصلاح می کند؛[4] یعنی اگر حضرت حق اراده کند، مطلب تمام است. اراده حق هم متوقف بر تقاضای من و شما است. اگر تقاضا باشد، قطعاً عرضه خواهد بود. داستان های متعددی در این زمینه نقل شده است. روایت شده است که …
آیتالله ناصری از اساتید اخلاق حوزه علمیه اصفهان طی سخنانی، راز تاخیر ظهور حضرت ولیعصر *عج* را با بهرهگیری از آیات و روایات تشریح کرده است.
متن سخنان این استاد حوزه که دوماهنامه خُلُق آن را منتشر کرده است به شرح ذیل است.
الْکَلَامُ إِذَا خَرَجَ مِنَ الْقَلْبِ وَقَعَ عَلَى الْقَلْبِ وَ إِذَا خَرَجَ مِنَ اللِّسَانِ لَمْ یُجَاوِزِ الْآذَان؛[1]
سخن وقتی از قلب خارج شود، به قلب هم مینشیند و اگر فقط از زبان خارج شود، از گوشها هم تجاوز نمیکند.
اگر کسی وصل شود، هرچه از خدا، انبیا و ائمه بگوید، در قلب مینشیند؛ اما آنهایی که مثل من وصل نیستند، فقط حرف میزنند و حرفشان از این گوشها تجاوز نمیکند، از این گوش میرود و از آن گوش در میآید. ما قابل نیستیم که بخواهیم فضایل امام زمان *عج*را بگوییم؛ لکن در عین حال «تا ریشه به آب است امید ثمری هست». امیدواریم حضرت، ما را هدایت فرماید.
حکمت تأخیر فرج حضرت بقیة الله*عج*
یکی از سؤالات مطرح دربارة حضرت مهدی (عج) این است که حکمت تأخیر فرج چیست؟ ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:6 صبح روز چهارشنبه 90 اسفند 10
دیری است که دعاهایمان "ندبه" شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود.
و من در کوچه های سرگردان غیبت، تو را می جویم، شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی...
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست و برکه ی کوچک هستی ام به نظاره دریای حضورت.
پیکر خسته ی به خاک نشسته ام را تنها
تو و یاد تو به دیار قرار می رساند
آه، ای حضور! ای دریای نور!
دلم در کوچه پس کوچه های انتظار گرفتار است،
به دنبال روزنه ای، نسیمی، آوایی، نمی دانم، در پی کسی هستم.
کسی که سبد بلورین دعایم را پر از استجابت کند؛
و در طاقچه خاکستری وجودم برگ سبزی، گل سرخی
و شاید هم چکاوک خوشخوان و زیبایی به یادگار گذارد.
تو را در کوچه باغ های امید می جویم و در سجاده های بی ریا می بینم.
نام تو را و عکس آسمانی ات را در ماه جستجو می کنم و در لبهای نیایش و اشک های ندبه می بینم. ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:16 عصر روز پنج شنبه 90 اسفند 4
کاش گفتن و شنودن از تو سهم همه ی ثانیه هاباشدو یادآوریت همه ی دقایق را پرکند
کاش سینه مان صندوق صدقه ای شود و قلبمان سکه ای نذر سلامتت
کاش انتظار تو زنگی باشد که از نافرمانیت بازمان دارد
کاش دردمان همیشه با توسل به تو آرام گیرد و
دستمان جز به دعا برای تو به آسمان نرود
کاش خدمت به تو انگیزه ی همه ی حرکت ها شود.
همانا ما در رعایت حق شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم .
امام زمان *صلوات الله و سلامه علیه*
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 6:44 صبح روز پنج شنبه 90 اسفند 4
یا ایهاالعزیز دلم مبتلایتان دارد دوباره این دل تنگم هوایتان
از حال ما اگر که بپرسی ملال نیست جز دوری شما و فراق صدایتان
من غصه ام گرفته برای غریبی ات حالا شما بگو کمی از غصه هایتان
یک روز زیر پای شما خاک میشوم من زاده میشوم که بمیرم برایتان
ناقابل است پیش کشم در برابرت چشمم سرم دلم همه آقا فدایتان
با این همه که رنج کشیدی به خاطرم کشتی مرا دوباره به اشک و دعایتان
عبدالرحیم سعیدی راد
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 7:5 عصر روز سه شنبه 90 اسفند 2
میان مردمی ومردم ازشمادورند میان مردم صدچهره ای که صدجورند
میان طایفه هایی که چشم سردارند و از ندیدن نورتو غالباً کورند
میان منتظرانی که ندبه می خوانند وگوییا به صداکردن تو مجبورند
خداکند که نباشم من ازکسانی که فقط به گریه وزاری وندبه مشهورند
اگردعای شماشاملم شود نروم میان مردم صد چهره ای که صدجورند
شاعر : محسن مهدوی
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 4:7 عصر روز دوشنبه 90 اسفند 1
نیمه شبها با خیالت درد و دلها می کنم شکوه های بی شمار از دست دنیا می کنم
این زمانه سخت می گیرد به من یا بن الحسن من به عشقت با همه غم ها مدارا می کنم
کلبه ویران و تاریک دلم بی ارزش است با خجالت من کلیدش بر تو اهدا می کنم
عاشق خدمت به تو هستم عزیز فاطمه خویش را بهر فرج مولا مهیا می کنم
گشتم آواره صحرای عشقت سال ها همچو مجنون خویش را پا بست لیلا می کنم
من اسیر روی گندم گونه ات هستم بذار تا تو هستی پشت بر صدها زلیخا می کنم
هردم از من جرم وعصیان وخطایی سر زند بهر بخشش نزد تو یادی ز زهرا می کنم
خوب می دانم که بین نخل های علقمه خیمه سبز تو را یک روز پیدا می کنم
من نمی دانم چرا آواره زینب شدی عاقبت روزی خودم حل معما می کنم
من شنیدم عمه ات را کربلا سیلی زدند از همین رو چشمهایم را چو دریا می کنم
شاعر:وحید قاسمی
تصویر از وبلاگ گرافیک مذهبی
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 5:7 عصر روز جمعه 90 بهمن 28
مولایم تو غریبی و دین از تو غریب تر. و چه سخت است تحمل این همه غربت برای کسی که تصمیم گرفته منتظر تو باشد.
چه سخت است تحمل دنیایی که بی دینی را می پسندد و دیندار را محکوم به غربت می کند. آری مؤمن در دنیا غریب است. و در این روزها مؤمنان همان عده قلیلی را مانند که همراه موسی داخل کشتی نجات شدند. با این تفاوت که این روزها طوفان و موجهای مهیب و مهلک دنیا به سوی همین عده قلیل می شتابد.
ای دنیا! چه بگویم از تو که به اهلت هم وفا نمی کنی. اما چقدر کمند آنهایی که از تشنگی می میرند ولی سراب تو را نمی پسندند.
حق داری اگر اینگونه با ابهت و قدرت با مؤمنانی که به دنبال آخرتند می جنگی، چون خود ما انسانها به تو بها داده ایم. مخصوصا این روزها ارزش و بهایت بالا گرفته.
حق داری اگر با عده ای قلیل بجنگی که اکثریت یار توأند. حتی خیلی از آنهایی که لاف آخرت را می زنند با تو پیمان اخوت بسته اند. خیلی هایشان عهد بسته اند که هر جا حرف از سود و زیان تو شد، حتی به بهای فروختن آخرت، حتی به بهای نادیده گرفتن بهشت و آتش جهنم، از تو جانبداری کنند.
اما ای دنیا، از این همه توجه به خود مغرور نشو، که محبوبیتت چندان پایدار نیست. دیری نمی پاید که تو و اهلت نابود می شوید و آن قلیل مردمانی که تو بنای ناسازگاری را با آنها گذاشتی وارثان زمین می شوند. آنگاه دیگر حسرت سودی ندارد.
«دینداری در آخرالزمان مانند گرفتن پاره های آتش در دست است» حضرت محمد*ص*
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 4:13 عصر روز جمعه 90 بهمن 28
آقای من: بیا که اوضاع معکوس شده است. منحنی ارزشها نزولی اکید است. نمودار حرکت ما انسانها پر از اکسترمم شده است.
سرور من: روز هفتم هفته که دلم مشتق شده است، اشتیاق دیدار تو را با دعای ندبه در هم می آمیزم و با تو به زمزمه می نشینم. زمزمه ای که واحدهای آن کم است ولی تو آن را می شنوی. آقا جان: تمام سوالات ذهنم را به صورت دستگاه های چند معادله و چند مجهولی در آورده ام و برای جوابهای آن راهی جز مبهم بودن نیافته ام.
معادله زندگی اغلب مشتاقان و منتظرانت ریشه ای ندارند مگر در دنیای مختلط فریب و دروغ. سرور خوبم: با خود عهدمی بندم، مهر و محبت تو را با نوشتن نام زیبایت بر مقدمه تمام ترسیم شده تدریسم تقسیم کنم و هزار بار بر این سطر نام تو را در ذکر تمام خوبیهایت ضرب کنم و بادل منتظرم جمع ببندم. ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 3:18 عصر روز جمعه 90 بهمن 28
چندگاهیست وقتی می گویم :
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن
با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد
چندگاهیست وقتی می گویم :
صلواتک علیه و علی آبائه
به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم
چندگاهیست وقتی می گویم :
فی هذه الساعة
دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای
چندگاهیست وقتی می گویم :
و فی کل الساعة
دلم نمی سوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست
چندگاهیست وقتی می گویم :
ولیا و حافظا
احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های
اشکم را به نظاره نشسته است
چندگاهیست وقتی می گویم :
و قائدا و ناصرا
به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند
چندگاهیست وقتی می گویم
و دلیلا و عینا
یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی
چندگاهیست وقتی می گویم :
حتی تسکنه أرضک طوعا
یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم
چندگاهیست وقتی می گویم :
و تمتعه فیها طویلا
به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم
اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار میخوانم
تا با آمدن نامت دلم بلرزد
اشکم بریزد
همه جا در جست و جویت باشم،
عشقم باشی،
و به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم .
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:8 عصر روز پنج شنبه 90 بهمن 27
دلم گرفته، بد جوری گرفته، از بدعهدی، از عهد شکنی ما انسانها . به کوچک ترین قول خود عمل نمی کنیم; حال به پیامبر زمانمان باشد یا اماممان و یا حتی خدایمان . هنوز گلهای کف نیل را از پایمان نکنده ایم که سراغ شکل خدا را می گیریم! غیبت سی روزه موسی *ع* که چهل روز می شود سراغ گوساله سامری می رویم! و هنوز صدای «من کنت مولاه فهذا علی مولاه » محمد *ص* از غدیر به گوش می رسد که ... و اینجاست که فاجعه بشریت رخ می دهد ..
.
دلم گرفته، از بد قولی و از بدعهدی; عهدی که بستیم و وفا نکردیم و هنوز هم نمی کنیم . دنیا پر شده از ظلم، پر شده از فساد، پر شده از فجور و کسی نیست که نجاتمان بدهد . اما هنوز بشریت یک منجی دارد . یک مصلح، یک غایب . کسی که آمدنش خیلی بیشتر از ده روز موسی *ع* طول کشیده است . و ما هم سراغ گوساله سامری زمانمان رفته ایم .
چرا؟ واقعا چرا فراموشش کرده ایم؟
هر صبح که بیدار می شویم; دنبال کسی می گردیم که چاره ساز مشکلاتمان باشد و هر شب که ناامید و خسته چشم بر هم می گذاریم دلمان نوید آمدن او را می دهد و هر زمان که نامش را می شنویم وجودمان پر می شود از انتظار . انتظاری پر از امید . اما چه زود فراموشش می کنیم و چه زود از یاد می بریمش!
دلم گرفته، بد جوری گرفته; هوای آن غایب از نظرها را کرده; او که هست و نمی بینمش او که وجودم را تسخیر کرده و پیدایش نمی کنم . او که قلبم اگر تپش دارد; به خاطر وجود اوست . چشمهایم برای دیدن ماه وجود او به این سو و آن سو می چرخد و گوشهایم به امید شنیدن صدای دلنوازش هنوز هم می شنود . دست و پایم به امید اجرای فرمان او توان حرکت دارند و زبانم برای لبیک گفتن به او . ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:6 صبح روز جمعه 90 بهمن 14