بوی انتظار در دهان شب می پیچد...
نمی آیی؟
به حال و روز ما نگاه نمی کنی؟
این طعنه زدن ها
این کی،کی گفتن ها
همه حکایت از خواهش های لبریز برای آمدن یک منجی دارد.
ما، عطش یک دم مسیحایی داریم تا بر این بی حوصله گی های مدام و این اخم
و تخم های کسل کننده مرهم بگزارد.
صبر کنیم؟
باشد
حالا که سهم ما انتظار است باز هم صبر می کنیم تا نفسهای خداییت یک روز
دلهای به زنگار نشسته و فرسنگها دور از همه این دهکده کوچک جهانی را صیقل
دهد.
آسمان همهجا یکرنگ نیست !
آسمانی که خورشیدش تو باشی، آبیتر است، حتی اگر گاهی غبار غفلت، سر و
رویش را بگیرد.
ما میبالیم زیر آسمانی ایستادهایم که ستارههایش امان اهل زمیناند.
آری حضرت خورشید، نامت که بیاید، دلمان هری میریزد، بس که دوستت داریم.
به جمعهها که میرسیم، آسمان ما رنگ انتظار میگیرد.
غروبهایش که دیگر هیچ...
آسمان همهجا یکرنگ نیست، آسمان ما آبیتر است.
کسی از حس اشتیاق چشم های ما خبر ندارد حتی آسمان،
آسمان خودش دل پری دارد
این روزها، من از لابلای سرفه هایش صدای یک عمر انتظار را می شنیدم.
صدای سرفه ما اگر نمی آید، نه که نفسمان تنگ نشده نه،
ما به آمدنت دلبسته ایم و با این امید روزهایمان را نفس می کشیم
و سکوت همیشه علامت رضانیست این را آسمان مدینه هم می گوید
چهل چله گذشت و منِ چله نشین،
باز چشم انتظار چله ای دیگر. چهل قنوت با
اشک و ندبه، که بیایی.
بیایی و چشمان سرگردانم را آرامش همیشه باشی.
آقاجان! این روزها آسمان هم به دیدنت بیتابی می کند.
خورشید هر روز به
امیدی در دل آسمان، سبز می شود و تمام آسمان را می پیماید و در پایان
روی زرد و شرمگینش را در دلگیرترین افق ها،
در نقاب می کشد و غروب میآید.
آسمان در قنوت خویش ستاره ها را و ماه را می آفریند.
چه شود که در همین نزدیکی، حرفی از جنس دعا، کسی از جنس شفا،
بر دل یخ زده ما مهمان شود و روزی از روز خدا،
مژده وصلش دهند هم به زمین هم به سماء.
کاش غمکده، ویرانه و شمع دل، گرد جمالش، پروانه شود.
آید از ره گل نرگس،
گل طاها که جهان منتظر روز ظهورش باشد و زمین،
منتظر ناز قدمش وسماء، محو جمال پر نورش.
خواهد آمد مه تابان، کز جمالش، شرم کند ماه
آسمان. بارالها! در ظهورش نظری کن که همه تشنه بوی گل یاسیم، پر از حس
نیازیم و به بلندای عدالت، محتاج.
به تبسم به کسی محتاجیم تا با آمدنش
دلها از نور وجودش روشنی و به یمن دل سر سبزش، شادی گیرند.
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیکَ الْفَرَج
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:34 صبح روز جمعه 91 اردیبهشت 22
به گل فروشی رفته و سفارش یک دسته گل طبیعی دادم.
گلفروش گفت: گلهایت را انتخاب کن تا برایت بیارایم.
اندکی وارسی کردم گلهای زیبا را، انتخابش سخت بود، همه خوش رنگ و معطر بودند...
در میان اینهمه گل، گل نرگس را ندیدم. پرسیدم گل نرگسهایتان کجاست؟
پاسخ داد: نرگس نداریم.
پرسیدم: گل نرگس کجا میتوانم پیدا کنم؟
گفت: شاید هیچ کجا. الان فصل گل نرگس نیست، اگر هم باشد خیلی کم است... به سختی می توان یافت.
- خب جایی سراغ دارید؟ بروم آنجا.
- نه، گل نرگس در فصل گرما کمیاب است.
- چرا؟
- گل نرگس زمستان می روید و آن زمان وفور دارد.
کمی سردرگم شدم، باز سوال کردم: چرا نمی آورید؟
- بیاوریم که چه؟ در بهار و تابستان مشتری ندارد.
- خب پس من چه هستم؟ مشتری ام دیگر. یعنی کسی پیدا نمی شود مثل من گل نرگس بخواهد؟
سری تکان داد به نشانه افسوس و پاسخ گفت:
آن هنگامی که ما نرگس داشتیم و آنقدر ماند بر روی دستمان تا اینکه پژمرده شد کجا بودی؟ برو زمستان بیا، برایت دسته دسته گل نرگس بیاورم.
گل نرگس؛ تو هماره برایم چیز دیگری بوده ای...
عطرت با تمام گلها متفاوت است...
چرا نمی آیی؟
شاید بهار است، اما این بهار از زمستان سوزناکتراست...
زمستان از این سردتر می خواهی؟
شاید دیر فهمیده ام فقدانت را، اما حال که هجرانت دارد می سوزاندم باید چه کنم؟
تا کی باید منتظر بمانم تا شمیم یاس و نرگس در فضا بپیچد و آوای دلنشین «الا یا اهل العالم انا بقیه الله»...
خورشید غیبت، آفتابا در افول است... ای سوره آخر بیا وقت نزول است...
این آسمان بی تو ندارد آفتابی... ترسم نباشم روزگاری که بتابی...
ای دست معمار بزرگ آفرینش... بس نیست آیا این همه خانه خرابی؟
آقا بیا تا که نگویند این جماعت... افسانه ای افتاده در کنج کتابی...
تو کیستی؟ نوری، سوار مرکب باد... من کیستم؟ گرد و غباری بر رکابی...
لیلی تو، من مجنون، تو یوسف، من زلیخا تو چشمه، من تشنه، تو آبی، من سرابی
برگرفته از وبلاگ گمشده
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 6:14 عصر روز پنج شنبه 91 اردیبهشت 14
در این شلوغ پلوغی ها و تبلیغات و تخریبات انتخاباتی فراموش کرده ایم
ذکر اللـهم عجـل لولیــــک الفــرج را
ای چـشـمه نـور ! انشـعاباتت کو؟! ای خانـه ات آبـاد ! خـراباتـت کو؟!
در شهر نشانه ای زتبلیغ تو نیست ای عشـق ! سـتاد انتخاباتت کو..؟!
به یاد مـردی که این روزها جای خالی اش عجیـب احساس می شود...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:53 صبح روز چهارشنبه 91 اردیبهشت 13
روزی هزار بار دلت راشکسته ام بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هربار این تویی که رسیدی و در زدی هربار این منم که در خانه بسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی هم عهد خویش و هم دل جانان شکسته ام
منبع : وبلاگ جملات زیبا
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:44 صبح روز جمعه 91 اردیبهشت 8
خدا کند که دلم در دل تو خانه بگیرد / کبوترانه به بام تو آشیانه بگیرد
امید غریبان تنها کجایی ؟ چراغ سر قبر زهرا کجایی ؟
دلم جز هوایت هوایی ندارد لبم غیر نامت نوایی ندارد
وضو و اذان و نماز وقنوتم بدون ولایت صفایی ندارد
دلی که نشد خانه یاس نرگس خراب است و ویران ، بهایی ندارد
بیا تا جوانم بده رخ نشانم که این زندگانی وفایی ندارد
نگارا نگاهی که جز نوش لعلت دل زخم خورده دوایی ندارد
مرا در کمندت بیفکن که دیگر گرفتار عشقت رهایی ندارد
بیا تا نمردم به فکر دوا باش به فکر علاج دل بی نوا باش
کریما ، رحیما، رئوفا ، عطوفا، نگارا ، بهارا،
بیا جان مولا ،بیا جان زهرا
برای دانلود این مداحی از محمود کریمی اینجا کلیک کنید.
گنه من کردم استغفار از آن تو/ من از تو غافلم تو یاد من هستی
اللهم عجل لولیک الفرج
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:10 صبح روز جمعه 91 اردیبهشت 1
فاطمیه آمد و آن همدم و مونس کجاست
شمع می پرسد ز پروانه گل نرگس کجاست
در عزای مادرت یابن الحسن یک دم بیا
تا نپرسند این جماعت صاحب مجلس کجاست
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:53 عصر روز پنج شنبه 91 فروردین 24
فعلی الاطائب من اهل بیت محمد و علی و آلهما، فلیبک الباکون، و ایاهم فلیندب النّادبون
و لمثلهم فلتذرف الدموع و لیصرخ الصارخون
و یضجّ الضّاجّون، ویعجّ العاجّون...
پس برپاکزادترین از خاندان محمد و علی که خداوند بر آن دو درود فرستد باید گریه کنندگان گریه کنند و شیون کنندگان شیون کنندو برای چون آنان باید اشکها جاری گردد و دادرس خواهان دادرس طلبند
و ناله از جگر کنندکان ناله و فریادکنندگان فریاد کنند...
..............فرازی از دعای ندبه.............
آه!
میخ های داغ
چوب های ناهموار
شعله های کبود
چگونه در برت گرفتند؟
کجاست طالب خونت؟!
آن که درِ نیم سوخته را هر غروب در بر می گیرد و اشک می ریزد
و هر جمعه کنار مزار گمشده ات خون می گرید.
کجاست؟
نفرین باد بر دستانی که تو را نشانه گرفتند
نفرین باد بر چشم هایی که از آتش دوزخ لبریز شدند
نفرین باد بر تازیانه های بی شرم
مریم سقلاطونی
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:45 عصر روز پنج شنبه 91 فروردین 24
روزهای فروردین تند تند می گذرد
پشت دیوار دلمان ، همهمه ی عجیبی است
کسی صدا می زند : یافاطمه
اهالی انتظار ، نگاهشان آبستن اشک است . . .
و از ابر چشم هایشان مدام واژه های التماس چکه می کند
امام لحظه هایمان که بودنت کهنگی روزگار ما را تازه می کند و تاریکی ثانیه هایمان را روشن،
گهگاهی به ما دور ماندگان از مدینه سری بزن
اللهم عجل لولیک الفرج
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:59 عصر روز شنبه 91 فروردین 19
الی متی احارُ فیک یا مولای....
تا بکی
حیران و سرگردان تو بمانم
ای مولای من....
................................................................................................
فرازی از دعای ندبه
طـاقت ز کف دلــم پریده
دل هـم شـده مرغ سـر بـریده
ما را نبود دگر صبوری
دور از نظرم بس است دوری
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:1 عصر روز جمعه 91 فروردین 11
هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام جانم به لب رسیده بیا یار جانی ام
از باد ها نشانی تان را گرفته ام عمری است عاجزانه پی آن نشانی ام
طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت " شرمنده جوانی از این زندگانیم"
با من بگو که خیمه کجا می کنی به پا آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام
در این دهه اگر چه صدایت گرفته است یک شب بخوان به صوت خوش آسمانی ام
در روضه احتمال حضورت قوی تر است شاید به عشق نام عمویت بخوانی ام
هم پیر قد خمیدگی زینب توام هم داغدار آن دو لب خیزرانی ام
این روزها که حال مرا درک می کنی بگذار دست بر دل آتشفشانی ام
در به دری برای غلام تو خوب نیست تأیید کن که نوکر صاحب زمانی ام
عباس احمدی
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:13 صبح روز جمعه 91 فروردین 11