سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی مطالب مربوط به حجاب زندگینامه ،وصیتنامه ،خاطرات ،دانلود نوا و نما پیرامون شهید کاظمی داستان کوتاه و مطالب پیرامون زندگی و تصمیم گیری بهتر اخبار سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی سیاسی دانستنیهای مربوط به اهل بیت  و غیره دانلود نوا کلیپ برنامه و غیره شعر فرهنگ، سینما پیامک برای مناسبت ها،امام زمان دانستنی های چهارده معصوم سخنرانی ها مطالب و دستورالعمهای عرفانی،اخلاقی وتهذیب نفس; سخنرانی ها مطالب و دستورالعمهای اخلاقی مانند غیبت وغیره; مطالب،کلیپ،نواها،عکس ،پیامک ،شعر ودعاهای مربوط به حضرت ولیعصر مطالب،کلیپ،نواها،عکس و... مربوط به شهدا و دفاع مقدس  خاطرات،بیانات،کلیپ،نواها،عکس و... مقام معظم رهبری  دام ظلله العالی ومطالب مربوط به بحث ولایت  دانلود نرم افزارهای موبایل مذهبی،کلیپ و نوا مطالب پیرامون شهرستان آذرشهر  دل نوشته،درد دلهای خودم  مطالب قرآنی، دانلود اذان و تلاوت قرآن   دانلود تلاوت و نغمات قرآنی

برای دیدن بهتر وبلاگ از مرورگر فایر فاکس و کروم استفاده کنید......... تا کسی رخ ننماید ز کسی دل نبرد / دلبر ما دل ما برد و به ما رخ ننمود*******اللـــهم عجل لولـــیکـــ الفرج******* نــدبه خوانیم تـــو را هر سحر آدینه / تو کدام آیــنه ای؟ صلّ علی آیـیـنه ......برگزاری دعـــــای ندبه در شهرستان آذرشهر هرهفته در مسجد سفید محله6:30 .





درباره نویسنده
م.ر. بسیجی - گل نرگس
م.ر. بسیجی
ای رونق گلزار کجایی گل نرگس/ مردیم ز آزار کجایی گل نرگس/ از بس که به زنگار نشستیم ندیدیم/ ای آینه رخسار کجایی گل نرگس/ دیدم به سر شاخه گل بلبل سرمست/ می خواند به گلزار کجایی گل نرگس/ ............................................................ دیدند دشمنان که در این خطه لاف نیست/ شمشیر دوستان علی در غلاف نیست/ در این قبیله نخل تناور همیشه هست/ مقداد هست، مالک اشتر همیشه هست/ اینجا که کوفه نیست خوارج علم شوند/ سلمان نمرده است اباذر همیشه هست/ صف بسته‌اند این همه سردارها به شوق/ یعنی برای پیش‌کشت سر همیشه هست/ روشن‌ترین روایت عمار می‌شویم/ در عشق رهبری همه تمار می‌شویم.
تعداد پست ها: 514
تماس با نویسنده

موسیقی وبلاگ


عناوین یادداشت ها


آمار بازدید
بازدید کل :763420
بازدید دیروز :128
بازدید امروز : 63

موضوعات وبلاگ

شعر[94] . امام زمان[90] . تصویر[61] . مناسبت ها[51] . گل نرگس[50] . دل نوشته[47] . عرفان[41] . دانلودکده[39] . شهدا[36] . سیاسی[34] . خبری[31] . پیامک[30] . حضرت آقا[28] . حضرت زهرا*س*[28] . امام علی النقی*ع*[28] . قرآن[26] . حجاب[25] . محرم[24] . معصومین[19] . بیشتر بدانیم[19] . فرهنگی[16] . imam naghi[14] . انتخابات[13] . شهید کاظمی[13] . حدیث[11] . اخلاق[10] . موبایل[9] . رجب[7] . اشعار فرامرز عرب عامری[7] . حضرت امام[7] . از آذرشهر[6] . عاشقانه ها[6] . امام علی*ع*[5] . بسیج[4] . طنز[4] . نکات مدیریتی[4] . نقدشبکه های ماهواره ای[3] . قالب های مذهبی وبلاگ[3] . داستان کوتاه[3] . پاسخ به شبهات محرم[3] . امام رضا*ع*[3] . پاورپوینت[2] . پیامک[2] . امر به معروف و نهی از منکر[2] . مناجات[2] . ســـردار غلام عسگر کریمـــــیان . نتایج جشنواره . نقدشبکه های ماهواره ای . نماز . اذان . امام محمدباقر*ع* . امام کاظم*ع* . دانلودکده . ترتیل کل قرآن کریم . تلاوت . جملات زیبا .

عضویت در خبرنامه
 

لینکهای روزانه

لینک دوستان
قطره و دریا
دل نوشته ها
همنشین
موعود هادی
پوکه.با شهدا باشیم
من حلقه ام وراه به میخانه ندارم
هر شب تنهایی
سجاده ای پر از یاس
قنوت جویبار
چلچراغ شهادت
أنٌ الارض یرثها عبادی الصالحون
منتظر قائم(عج)
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
عیسی طلبه مشهدی
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
منادی معرفت
طریق یار
عطر یاس
جرعه ای از شراب عشق
بچه های خدا
حرم الشهدا
بشری
راه فضیلت
سلام بچه ها
آشیانه سردارغم ها وسالار آشیانه قلبها
صراط
از جانبازی تا شهادت
قافله شهدا
بر و بچه های ارزشی
مذهب عشق
تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
زندگی کاروانی
نوجوونی از خودتون
تریبون
بسیجیان عملیاتی
سیدالشهداء
عصر ظهور
زنده یاد * آه از بهار بی یار*
بشارت هودر
باریک بین
حاج آقا مسئلةٌ
عمارگراف
داستان سرا
12.کجایند مردان بی ادعا...
یک وبلاگ مذهبی نظامی
9.انتظار
3.طنین نبض باران
13.یااباصالح المهدی ادرکنی
25.گوهری در صدف
27.همین نزدیکیست
به سوی ظهور
بسیجی مظهر صبر و بصیرت
معرفت مهدوی
بسیجیان گمنام
کجایید ای شهیدان خدایی
شمیم یاس
سرباز صفر جنگ نرم
دلتنگ مهدی*عج*
تا شهادت
بصیرت سایبری
اسکالپل
دارالشیعه
14. طلبه صفر
شاعرانه
1.حجاب
3.ماتم کده مجازی حسین(در حسرت کربلا)
آرامشم ده
13. یامهدی
2.جانم فدای غربتت امام نقی علیه السلام
حضرت مهدی(عج)
سازمان زنان انقلاب (منطقه6)
بهشتیان
بیا تا برویم...
رزمندگان سایبری
10.این سایبریون
یاسی ترین یاس
امین
بیایین آدم شیـــم

آرشیو وبلاگ
آبان 89
پاییز 89
تابستان 90
پاییز 90
زمستان 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91



لوگوی وبلاگ



لوگوی دوستان














وبلاگ فارسی

   

بهشتروزی پیامبر اکرم ص فرمود: «هر کس صدقه‌ای بدهد، دو برابر آن را در بهشت خواهد داشت».
ابوالد‌حداح انصاری عرض کرد: «ای رسول خدا! من دو باغ دارم اگر یکی از آنها را به عنوان صدقه بدهم، آیا دو برابر آن را در بهشت خواهم داشت؟»
فرمود: «آری».
عرض کرد: «ام الد‌حداح نیز با من خواهد بود؟» فرمود: «آری». عرض کرد: «فرزندان نیز با منند؟» فرمود: «آری». سپس او باغی را که بهتر بود به عنوان صدقه به پیامبر ص داد.

آیه "مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثیرَةً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ" نازل شد و صدقه او را برایش دوهزار هزار برابر معرفی کرد و این معنای «اضعافاً کثیره» است.
ابوالد‌حداح بازگشت وهمسرش ام‌الدحداح و فرزندان را در آن باغی دید که صدقه قرار داده بود. کنار در باغ ایستاد و نخواست وارد آن شود. همسرش را صدا زد و گفت: «من این باغ را صدقه قرار داده و دو برابرش را در بهشت خریداری کرده‌ام و تو و فرزندان نیز با من خواهید بود».

همسرش گفت: « مبارک است آنچه را فروخته و آنچه را خرید‌ه‌ای». همگی از باغ خارج شدند و آن را به پیامبر تسلیم کردند.
پیامبر ص فرمود: «چه نخل‌های بسیاری در بهشت که شاخه‌‌هایش برای ابوالدحداح آویزان شده است!»
تفسیر نمونه،ج 2،ص223و224



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:41 صبح روز چهارشنبه 90 مهر 27

دیدار اقاباجانبازانگرچه از دست وپا فتادستم
عهد و پیمان خویش نشکستم
گرچه عضوی نمانده دربدنم
عضوی از عاشقانتان هستم
برلبت چون "خم می نی" است مدام
از شمیم حضورتو مستم
حسرتی هست دردلم که چرا
به شهیدان حق نپیوستم
خواب دیدم که در رهت آقا
باز سربند یا علی بستم
با همان شور روزهای نبرد
از سر خاکریز می جستم
امر کردی به پیش می رفتم
دشمنت را به تیر می بستم
تاکه برپا بود ولایت عشق
اینچنین روی چرخ بنشستم
گرچه رنجور وخسته ام اما
تا نفس هست با شما هستم

پی نوشت:
دانلود کلیپ موبایل قرار دل
از سفر امام خامنه ای به کرمانشاه
دانلود فیلم دیدار امام خامنه ای با خانواده شهدا
درکرمانشاه بافرمت3gp برای موبایل 



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:5 عصر روز دوشنبه 90 مهر 25

حسین سلطان عشقفردا که بشود فقط چهل روز دیگر میماند تا محرم. دلم برایت تنگ است برای اشکهایی که با تو جاری میشد، برای دلی که با تو صفا می گرفت، چقدر با تو مانوس شده بودم با سلام هایت جان میگرفتم و با لعن هایت عقده ی دل خالی میکردم.تو صحنه عاشورا را مقابل چشمانم می آوردی و من همراه زینب س و رقیه ،همراه ام کلثوم اشک می ریختم.بااین حال و هوا وقتی قرآن هم میخواندم یاد آن شب عاشورا و زمزمه های یاران اباعبدالله علیه السلام می افتادم.

خدایا کی میشود این زیارت را بین الحرمین زمزمه کنیم. افسوس که امسال قرارمان یادم رفت، 72 شب مانده به محرم را (72 شب مانده کمر خم بشود/72 عاشق ز زمین کم بشود/72میدان بلا در راه است/72شب مانده محرم بشود)هر شب زیارت عاشورا خواندن و هدیه کردن به یکی از یاران امام حسین را فراموش کردم.

            بار الــــها ! اجلــــــــــم را تو به تاخیـــــــــــــــر انداز
            چند روزیـــــست دلم تنــــــگ مُحـــــرم شده است.
از دوستایی که فراموش نکردن، التماس دعا .
پی نوشت:


نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:3 عصر روز یکشنبه 90 مهر 24

آقایکی از دوستان می گفت :آقا در یک مسافرت سیاسی که به کشور کره تشریف برده بودند، در آن جا یک سرویس کریستال به ایشان هدیه کرده بودند. در خانه هم سرویس غذاخوری کریستال نداشتند.

بعد ار مدتی ، خانواده ی آقا کریستال ها را آورده بودند دم دست تا استفاده کنند. ایشان تا دیده بودند فرمودند:

 "این کریستال ها را جمع کنید ،چون اگر ما این سرویس غذاخوری را در خانه بگذاریم ، فردا مبلمان و فرش و چیزهای دیگر مشابه این سرویس می خواهیم . این مقدمه ای می شود برای این که شکل زندگی ما تغییر کند".

سردارمحمود اشجع؛ خورشید در جبهه ص155

پی نوشت بی ربط:

فایل مسابقه مفاهیم اوقافو کتاب موبایلش کردم(جاوا)میتونین از این لینک دانلودش کنین:
دانلود تفسیرهمراه آزمون مسابقه مفاهیم اوقاف
البته منبع آزمون شهرستانی فقط تابحث ثواب دنیا و آخرته



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:42 عصر روز شنبه 90 مهر 16

غرق در افکار بودم  بی قرار/ از دو چشمم موج می زد انتظار
با خودم گفتم عجب دنیا بد است/ هر که اهل عشق باشد مرتد است
×××
چون میسر نیست ما را کام او/ تا به کی دل خوش کنم با نام او
با که حرف خویش را نجوا کنم/ قبر لیلی را کجا پیدا کنم 
×××

کاش از قلبم به قبرش راه داشت/ کاش زهرا هم زیارتگاه داشت
زین همه شادی  وعشرتها چه سود/ کاش قبر مادرم مخفی نبود 
×××
ناگهان ازسوی حق آمد پیام/  می دهم بر درد هایت التیام
قبر زهرا گر چه از دیده گم است/ بارگاه با شکوهش در قم است 
×××
ای که گفتی مادرت مظلومه است/ حضرت زهرا همان معصومه است
با خودت هر گاه تنها میشوی/ خسته ودلتنگ زهرا میشوی
  ×××
قم برو قم خانه ی عشق همه است/ صاحب آن خانه بی بی فاطمه است
چون که تو عرض ارادت کرده ای/ قبر زهرا را زیارت کرده ای
×××
خاک او مانند خاک علقمه است/ هم حسین و هم رضا هم فاطمه است
این مکان موعود هر هم عهدی است/ زائر ثابت در اینجا  مهدی (عج) است
  سید امیرحسین میرحسینی

ولادت شفیعه روز جزا حضرت فاطمه معصومه (س) مبارکباد.

پی نوشت بی ربط :
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم / آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر / او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید / من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کور سوی اخترکان بشکند همه / از نام تو به بام افق ها علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب / نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود / تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد/ شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل /
همراه "خواجه" قرعه ی قسمت به غم زدم
حسین منزوی



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 2:20 عصر روز پنج شنبه 90 مهر 7

قبل از شروع عملیات والفجر 4 عازم منطقه شدیم و به تجربه در خاک زیستن، چادرها را سر پا کردیم. شبی برادر زین الدین با یکی دوتای دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند توی چادر ما استراحت می‌کردند. من خواب بودم که رسیدند. خبری از آمدنشان نداشتیم. داخل چادر هم خیلی تاریک بود. چهره‌ها به خوبی تشخیص داده نمی‌شد. سردارسرلشگر شهید مهدی زین الدین

بالاخره بیدارشدم رفتم سر پست. مدتی گذشت. خواب و خستگی امانم را بریده بود. پست من درست افتاده بود به ساعتی که می‌گویند شیرینی یک چرت خواییدن در آن با کیف یک عمر بیداری برابری می‌ کند، یعنی ساعت 2 تا 4 نیمه شب لحظات به کندی می‌گذشت. تلو تلو خوران خودم را رساندم به چادر. رفتم سراغ «ناصری» که باید پست بعدی را تحویل می‌گرفت. تکانش دادم. بیدار که شد، گفتم: «ناصری. نوبت توست، برو سر پست» بعد اسلحه را گذاشتم روی پایش. او هم بدون اینکه چیزی بگوید، پا شد رفت. من هم گرفتم خوابیدم.

چشمم تازه گرم شده بود که یکهو دیدم یکی به شدت تکانم میدهد … «رجب‌زاده. رجب‌زاده.» به زحمت چشم باز کردم. «بله؟» ناصری سراسیمه گفت: «کی سر پسته؟» «مگه خودت نیستی؟» «نه تو که بیدارم نکردی» با تعجب گفتم: «پس اون کی بود که بیدارش کردم؟» ناصری نگاه کرد به جای خالی آقا مهدی. گفت: «فرمانده لشکر» حسابی گیج شده بودم. بلند شدم نشستم. «جدی میگی؟» «آره» چشمانم به شدت می‌سوخت. با ناباوری از چادر زدیم بیرون.

 راست می‌گفت. خود آقامهدی بود. یک دستش اسلحه بود، دست دیگرش تسبیح. ذکر می‌گفت. تا متوجه‌مان شد، سلام کرد. زبانمان از خجالت بند آمده بود. ناصری اصرار کرد که اسلحه را از او بگیرد اما نپذیرفت. گفت: «من کار دارم می‌خواهم اینجا باشم» مثل پدری مهربان به چادر فرستادمان. بعد خودش تا اذان صبح به جایمان پست داد.
حسین رجب زاده
سایت شهید زین الدین

پی نوشت:
آی شهدا دلای ما تنگه براتون/زندگی بی حضورتون ننگه برامون
شلمچه و هویزه و فکه و مجنون/از دوری شما شدیم دلخون دلخون



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:22 عصر روز سه شنبه 90 مهر 5

عمرو بن یزید می گوید: روزی برادرزاده‌ام هشام بن الحکم از من خواهش کرد
که او را خدمت امام صادق(ع) بشهادت امام جعفرصادق(ع)تسلیت باد.برم تا با آن بزرگوار مباحثه و گفتگو کند در حالی که هنوز بر دین و اعتقاد فاسد خود یعنی جَهمیه استوار بود. در جواب گفتم تا از حضرتش اجازه نگیرم اقدام به چنین کاری نخواهم کرد.

سپس به خدمت امام صادق(ع) رسیده و برای شرفیاب شدن هشام اجازه گرفتم. پس از بیرون رفتن از محضر آن بزرگوار، لحظه‌ای متوجه بی باکی و خبث اعتقادی برادرزاده‌ام شدم. با خود گفتم بهتر است با یادآوری حالت هشام، مجدداً تحصیل اجازه نمایم تا مبادا این ملاقات موجب شرمندگی من شود. برگشتم و عرض کردم برادرزاده‌ام بی باک و بی ادب است، با این حال اجازه می‌فرمائید شرفیاب شود؟ حضرت لبخند زد و گفت: نگران که هستی؟نگران من؟!

 از این اظهارم  شرمنده شدم و هشام را همراه خود به محضر حضرت بردم. پس از نشستن در حضورش، آن بزرگوار مسأله‌ای از وی پرسید هشام در جواب فرو ماند و مهلت خواست، حضرت به او مهلت دادند. هشام رفت و چند روزی درصدد تهیه جواب برآمد،این در و آن در زد اما ناکام ماند. دوباره به محضر امام(ع) شرفیاب شده اظهار عجز کرد و پاسخ را دریافت نمود. این بار امام(ع) سؤالاتی فرمودند که بنیان مذهب باطل هشام را متزلزل می‌ساخت.

هشام از عهده جواب برنیامد و اندوهناک مرخص شد و مدتی در حال بهت و حیرت به سر می‌برد تا آن که بار دیگر از من خواهش کرد تا وسیله ملاقاتش را فراهم سازم. حضرت فرمودند: فردا شب در فلان نقطه از حیره منتظرم باشد. مطلب را به هشام ابلاغ کردم. از فرط اشتیاق قبل از وقت مقرر به آن مکان شتافت و به فیض ملاقات امام(ع) نائل گردید و اینجا بود که از اشراق انوار آن خورشید تابناک دلش به نور ولایت منور گردید. هشام بعدها ماجرای ملاقات خود را با امام(ع) در حیره برای عموی خود چنین بیان می‌دارد:

«هنگامی که سوار بر اسبی به من نزدیک شد و چشمم به جمالش افتاد، چنان جذبه ای از عظمت آن بزرگوار به من دست داد که نیروی سخن گفتن را از دست دادم. او می گوید:من جواب آن دو سوال را پیدا نکرده بودم اما چیزهایی بهم بافته بودم تا بگویم همین که معنویت ایشان را دیدم همه از ذهنم فرار کرد .زمانی منتظر گفتار و پرسش من بود. این انتظار باوقار باعث فزونی تحیر و بی‌خودی من شد. عاقبت هم هیچ نپرسیدند که پس جواب آن دو سوال چه شد. مرا به حال خود گذاشت و مرکب خود را به سوی کوچه‌های حیره راند. و من ساعت ها همان جا نشستم و به جایی که او رفته بود نگاه کردم و اشک ریختم».

آری ، جذبه معنوی آن دیدار کار خود را کرد هشام از ارادتمندان آستان ولایت گردید و از مکتب پرفیض امام صادق(ع) بهره‌های علمی و اخلاقی بسیار برده و شد آنچه که شد. مرحوم مامقانی می‌نویسد: هشام 500 مسأله از امام(ع) سؤال کرد و جواب کامل شنید. حضرت با انفاس قدسی خود چنان هشام را تربیت و تجهیز نمود که همیشه از مصاف مناظره با مخالفین سربلند و پیروز بیرون می‌آمد.

ای عجب بار دگر حق پیمبر شد ادا
در کنار تربتش فرزند پاکش شد فدا
موسی جعفر نه تنها بلکه امت شد یتیم
دانش و تقوا و ایمان و فضیلت شد یتیم
بار دیگر ظالمانه، خیل جلادان شبانه
با دو دست بسته بردند یک غریبی را ز خانه
بار دیگر دست گلچین در مدینه آتش افروخت
بار دیگر آشیانی در میان شعله ها سوخت

داغ یک دسته شقایق، بر دل خونین صادق
بار دیگر شد شکسته حرمت قرآن ناطق

شهادت امام جعفرصادق(ع)تسلیت باد.

 



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 5:29 عصر روز جمعه 90 مهر 1

لحظه ها میگذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
دنگ دنگ
فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام

بعضی ها هستند( مثل آقا ) که با تمام محبتی که به آنها داریم نمیتوانیم ببینیمشان اما همینکه سلامتند همینکه خوبند میشود امید زندگی کردنمان.

خوشا بحال زمین زیر پای توست  تنش                      نگاه میکند آن چشم دلبرت چمنش
خوشا بحال هوا در رگ تو جان  بازد                        وجود خود به فدای تو هر نفس سازد
   امان ولی ز دل من ،ندارد از توسراغی                      هزار بار صدایت کند به شوق جوابی...
م.ر

پی نوشت: 
 کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی/ چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی...



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:54 صبح روز جمعه 90 مهر 1

 شب عملیات جزو شب‌های خاطره‌انگیز من است. شب عجیبی بود. من بودم با چمران و سرهنگ سلیمی و جوان دیگری به نام اکبر که از محافظان شهید چمران بود. یک پسر شجاع، خوش روحیه، متدین و جوان برازنده‌ای که فردای همان روز کنار چمران شهید شد... تا ساعت 12-11 صحبت‌ها را کردیم و بعد رفتیم بخوابیم و آماده شویم برای حرکت. تازه خوابم برده بود که چمران آمد پشت در اتاق و محکم در می‌‌زد که فلانی بلند شو!
گفتم: چه شده؟
گفت: طرح به هم خورد. از دزفول خبر دادند که تیپ 2 لشکر 92 را نیاز داریم و نمی‌توانیم بدهیم.
یعنی نیروی حمله‌ور اصلی! من خیلی برآشفته شدم که چرا این کار را می‌کنند. این به جز اذیت‌کردن و ضربه‌زدن کار دیگری نیست. تلفن کردم به فرمانده نیروهای دزفول. تیمسار ظهیرنژاد آنجا بود.
گفتم: چرا این دستور را دادید؟
گفت: دستور آقای بنی‌صدر است و علت هم این است که این تیپ را برای کار دیگری به اهواز آوردیم و اگر بیاید آنجا منهدم می‌شود. این تیپ خوبی است و ما از ترس انهدام آن نمی‌خواهیم آن را وارد عملیات کنیم. مگر به امر.
مگر به امر یعنی اینکه دستور ویژه‌ای از طرف فرماندهی بیاید که برو. من گفتم این نمی‌شود. اول اینکه چرا منهدم شود، کما اینکه فردا لشکر آمد و منهدم نشد. بعد هم اینکه چه کاری مهم‌تر از سوسنگرد؟ و اگر این تیپ نیاید یعنی تعطیل شدن این عملیات و باید بیاید. قرص و محکم گفتم شما به آقای بنی‌صدر هم بگویید که باید بیاید و دستور را لغو کنید. ادامه مطلب...


نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:22 صبح روز دوشنبه 90 شهریور 28

دیروز روز بزرگداشت استاد شهریار بود شاعر پرآوازه آذربایجان ، متاسفانه نتونستم پستی رو بدین مناسبت بذارم اماشاید امروز بشود به یک غزل زیبا جبران کرد:

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد                     درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست             درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست              دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من          ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است           این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان            گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا               گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد

روحش شاد و یادش گرامی



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:20 صبح روز دوشنبه 90 شهریور 28

<   <<   46   47   48   49   50   >>   >