دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ شعرت سوره ی یاسین نخواهد شد
فریبت می دهند این فصل ها تقویم ها، گل ها
از اسفند شما پیداست فروردین نخواهد شد
مگر در جستجوی ربّنای تازه ای باشیم
وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد
مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد
به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله ور در باد
بگو تا انتــــظار این است، اسبی زین نخواهد شد!
استاد علیرضا قزوه (1342)
اهل: گرمسار
ساکن: هندوستان
صفحه مجازی: عشق علیه السلام
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 6:21 عصر روز جمعه 91 اردیبهشت 29
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:2 صبح روز جمعه 91 اردیبهشت 29
چند صباحی از تاسیس شبکه تلویزیونی فارسی زبان من و تو می گذرد. این شبکه تلویزیونی 28 اکتبر 2010 راهاندازی شده است. دفاتر بازرگانی و هنرگاههای مرکزی این شبکه تلویزیونی در شهر لندن واقع است شبکه ای با برنامه های به ظاهر متنوع و متناسب با فرهنگ ایرانی ولی در باطن مروج برهنگی فرهنگی و در تضاد با فرهنگ اصیل ایرانی است که با هزینه و سرمایه دولت بریتانیا و در جهت پیاده سازی اهداف شوم استعماری در جوامع اسلامی و خاصه جامعه ایرانی اداره می شود و مدیران بهائی این شبکه همه توان و تلاش خویش را در این زمینه به کار گرفته اند. یکی از برنامه های این شبکه که طرفدارانی در ایران پیدا کرده برنامه "بفرمائید شام" است که در ذیل به بررسی و تحلیل این برنامه ضد فرهنگی می پردازیم.
برنامه "بفرمایید شام" در شبکه "من و تو" که مانند سایر برنامه های این شبکه بطور غیر مستقیم و ضبط شده پخش می شود در ظاهر برای سرگرمی بیننده ها تهیه شده است و جنبه مسابقه ای دارد؛ اما حقیقت آن است که این شبکه با پخش چنین برنامه ای به دنبال ترویج فرهنگ منحط غرب در بین مخاطبان فارسی زبان خود است. ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:25 عصر روز پنج شنبه 91 اردیبهشت 28
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 7:29 عصر روز پنج شنبه 91 اردیبهشت 28
سردار مقدم برایمان یک داستان تعریف کرد؛ گفت در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود.
ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار. گفت: “مقدم نزن این ها اینقدر نمی ارزند.”
آقای مقدم می گفت خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت.
می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاٌ الی الله دشمن را نابود کرد.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 5:37 عصر روز پنج شنبه 91 اردیبهشت 28
هنگامی که حضرت موسی به همراه حضرت خضر رسیدند به جایی که حضرت می بایست آخرین ماموریت خودشون رو انجام بدند یعنی مرمت دیوار.هنگامی سنگ رو از زیر در آوردند این جملات روی اون نقش بسته بود:
عجیب است کسی که تقدیر الهی را باور دارد اما زانوی غم در بغل گرفته است.
عجیب است کسى که به مرگ یقین دارد، امّا باز به شادى و خوشحالی مشغول است.
عجیب است کسى که به روز قیامت اعتقاد دارد، امّا باز به ظلم و ستم گریش ادامه می دهد.
عجیب است کسى که عدم ثبات و دگرگونى دنیا را نظاره گر است، امّا باز به دنیا اعتماد می ورزد.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:58 عصر روز پنج شنبه 91 اردیبهشت 28
الــــــهی!
پیشـــــــانی بر خــــــــــــاکـ نهادن آســان است
دل از خــــــــــــاکـ برداشتن دشــــوار
پی نوشت:هفته بعد ماه رجـب ماه نیایشت شروع می شود. چقدر دلم برای اعتکاف و خلوت کردن های باتـو تنگ است
نمیدانی چه حس زیبایی دارد از همه بریدن و دل به توبستن؛ سه روز اعتکاف را فقط باتوام
نمیخواهم این طور باشد اما این بیرون،مشغله های بیخود ،آدم ها، دنــــــیا؛ یاد تو را کمرنگ می کنند.
کاش می شد تمام عمر را در اعتکاف و خلوت با تـــو بود.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 7:56 عصر روز چهارشنبه 91 اردیبهشت 27
یک بار رفته بودیم شمال. تابستان بود گویا. پدر می خواست اخبار را گوش کند، چون همیشه پیگیر اخبار بود. به من گفت برو بیرون آنتن را ببر بالا. توقف کردیم، یک آقائی از دور گفت اینجا نه ایست. من هم آمدم سوار شدم. گفتم بابا یکی هست می گوید بروید. بابا گفت کاری نمی خواهی انجام بدهی، یک دقیقه آنتن را درست کن. آن مرد آمد دم پنجره ماشین. پدر گفت می خواهد آنتن را درست کند الان می رویم. تا آمدیم راه بیافتیم گفت؛ بهت می خورد سپاهی باشی. بابا گفت چطور مگه؟ خلاصه سر صحبت باز شد و معلوم شد رزمنده بوده.
گفت من مشکلی دارم، اگر در سپاه هستی مشکل ما را حل کن. پدر مشکل را پرسید. سوارش کردیم که هم تا یک مسیری برسانیمش و هم مشکل خود را مطرح کند. در مسیر بابا از او در مورد مسائل مختلف سوال کرد و ازجمله درباره فرمانده لشگر امام حسین(ع) (که البته خود پدرم در آن زمان فرمانده لشگر امام حسین بود) این بنده خدا شروع کرد فحش و دری وری را به احمد کاظمی گفتن؛ که آره آمده شده فرمانده لشگر 14 امام حسین و آدم مغروری است و می گفت تا انسان های متواضع و خوبی مثل شماها هستند چرا امسال احمد کاظمی باید فرمانده باشد؟ اول از بابا پرسید شما کجای سپاهی؟ بابا گفت من یک رزمنده بودم.
خیلی بد گفت. حالا من و سعید برادرم حرصمان گرفته بود، واقعا می خواستیم آن نفر را خفه کنیم بابا از آینه علامت می داد چیزی نگویید. بعد بابا از مشکل او پرسید. وقتی دم خانه اش رسیدیم دیدم اوضاع خانه اش خراب است، وام می خواست برای تکمیل خانه. خانه اش در مرحله سفت کاری بود. آن مرد برگشت به پدر ما گفت: ای کاش همه مثل تو بودن و ای کاش تو می شدی فرمانده لشگر و از اینجور حرف ها. بابا گفت این تلفن را بگیر با فلانی هماهنگ کن و بیا قرارگاه حمزه تا مشکل را حل کنیم. عمدا هم نگفت لشگر 14 تا شک نکند، چون آن زمان فرمانده لشگر 14 هم بود.
بنده خدا رفت آنجا. تا به حاج آقا گفته بودند فلانی آمده ایشان می فهمند چه کسی است. می گوید بیاوردیش داخل. از اینجا به بعد را حاج آقا خودش تعریف می کند. می گوید: بنده خدا آمد داخل اصلا داشت می مرد. اسم و اتیکت من را دید داشت سکته می کرد و شروع کرد به عذرخواهی. بعد هم بابا کارش را حل کرد و رفت دوست دارم الان آن آقا را پیدا کنم.
این خاطره از این جهت برایم جالب است که پدرم چقدر خالصانه کار می کرد که حتی خیلی از بچه های سپاه هم او را نمی شناختند و چقدر گمنام بود همیشه می گفت اگر کار برای رضای خدا باشد لزومی ندارد غیراز خدا از آن باخبر باشد.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 6:26 عصر روز چهارشنبه 91 اردیبهشت 27
آیا می دانستید که سالهاست آب روانی در زیر حرم مطهر حضرت قمر بنی هاشم (س) جاریست؟
همان آبی که بر فرزندان پیامبر در ظهر عاشورا 14 قرن پیش بستند، امروز در حرم قمر بنی هاشم، به طرز معجره آسایی نابینا را بینا می کند، بیمار سرطانی را شفا می دهد و از 50 سال قبل تاکنون این آب در یک سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می شود نه کم و نه زیاد میشود.
شیخ عباس 74 ساله، که 36 سال خادم حرم حضرت عباس علیه السلام است، در مورد جریان آب دور قبر علمدار کربلا گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از 400 سال قبل که آب لولهکشی نبود این آب مرتب میجوشیده و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج میشد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت. مردم میآمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده میکردند و آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود ... از 50 سال قبل تاکنون این آب در یک سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می شود نه کم و نه زیاد میشود.
وی ادامه داد: شما به خوبی میدانید اگر آب به مدت 10 روز در یک جا بماند گندیده میشود، اما این آب با وجود اینکه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب میماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.
شیخ عباس ادامه داد: این آب به ارتفاع یک متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من اینها را به چشم خود دیدهام و بارها شاهد بودهام چقدر افراد کور وارد حرم شده و چند قطره از این آب در چشمان آنها ریخته شده و بینا شدهاند و یا افرادی دارای امراض پوستی و سرطانی با استفاده از این آب شفا پیدا کردهاند.
وی ادامه داد: مگر آب دریای رحمت آقا تمام میشود. هم اکنون در بخش درب صاحبالزمان مرقد مطهر ابوالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب میآید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بستهاند.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 2:5 عصر روز چهارشنبه 91 اردیبهشت 27
امام شدیدا عاطفى هستند.مثلا وقتى نجف بودند و گاهى خواهرهایم می آمدند آنجا، و بعد می خواستند بروند طورى بود که من هیچ وقت موقع خداحافظى قدرت ایستادن توى حیاط و دیدن خداحافظى آنها را با امام نداشتم، می گذاشتم و می رفتم.مرحوم برادرم هم همین را می گفتند که من آن لحظه خدا حافظى را نمی توانم ببینم.چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفى برخورد می کنند که انسان تحمل دیدن آن را ندارد.اما یک ذره شما فکر کنید این مسایل روى تصمیم گیریهایشان و یا در آن کارهایى که می خواهند بکنند اثر دارد، ندارد.
حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینى - پیام انقلاب - ش 60
یک خانمى در تبریز به من گفت که پسر من در دست عراقیها اسیر بوده و اخیرا شنیده ام که پسر اسیرم را شهید کردند آمدم به شما بگویم به امام بگویید از بابت بچه هاى ما ناراحت نباشد ما سلامتى امام را می خواهیم.من خدمت امام این را گفتم دیدم آن چنان قیافه امام متغیر شد و اشک به چشم امام آمد که دیدن قیافه امام انسان را متاثر می کرد.
عیسی جعفری
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:2 عصر روز چهارشنبه 91 اردیبهشت 27