فـــــاز سوم مبارزه با هتاکین امام نـــــــــــــــقی علیه السلام:
متن اصلی در:وبلاگ غریب تر از غریب الغربا
امروز، روز مبارزه است..
اگر مرد راهی بگو بســـــــــم الله..
خواهرم باتو سخن میگویم گوش کن با تو سخن میگویم …
من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم …
گل تقوا گل عفت گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ گل دنیای امید …
دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش
همه گلچین گل امروزند
همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمیاندیشد
آنکه گرد همه گلها به هوس میگردد بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه میدود در پی گلهای امید
تا یکی لحظه به چنگ آرد ریزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابی
به ره باد مرو غافل از باغ مشو ای گل صد پر من …
با تو در پرده سخن میگویم
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ گل،
پژمرده نخندد بر شاخ،
کس نگیرد ز گل مرده سراغ …
دل به لبخند حرامی مسپار،
دزد را دوست مخوان،
چشم امید بر ابلیس مدار، دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند همه گوهر شکنند،
دیو کی ارزش گوهر دارد،
نه خردمند بود آنکه اهریمن را زسر جهل سلیمان خواند …
خویش را خوار مبین آری ای دخترکم ای سراپا الماس
از حرامی بهراس قیمت خود مشکن
قدر خود را بشناس …
خواهرم باتو سخن می گویم گوش کن با تو سخن می گویم …
هر کس سوره ملک را قرائت کند نجات دهنده او از عذاب قبر است و به اجری همانند کسی که شب قدر را احیا داشته است اعطا می شودو هر کس این سوره را حفظ کند. انیس و مونس او در قبر خواهد شد و او را از هر حادثه و عذاب در قبر نگه می دارد او را به خدا نزدیک می کند تا اینکه وارد بهشت شود در حالی که از وحشت قبر در امان است. ادامه مطلب...
گفت : چون تو از هر لحاظ مورد اطمینان من هستی ،می خوام از این به بعد ،برای ساخت و سازهای لشکر ،مسؤول خرید باشی .
از همان روز مشغول شدم .کم کم چم و خم کار توی بازار دستم می آمد . گاهی به چشم خودم می دیدم که بعضی ها با چند تا زد و بند ،به چه راحتی پولدار می شوند !یک روز بعد از این که گزارش کارم را دادم ،گفتم :سردار ما الآن چند تا حواله ی آهن داریم که داره باطل می شه ،اگر اجازه بدین آهنش را بگیریم و چون خودمون لازم نداریم ،توی بازار آزاد بفروشیم ،اون وقت پولش را برای کارهای دیگه ی لشکر مصرف کنیم .سردار دقیق شد توی صورتم .گفت :آفرین ! بازم از این نظرا داری ؟
به قول معروف سر ذوق آمدم . دو،سه تا پیشنهاد دیگر هم دادم ....
همان روز سردار حکم انتقالی مرا به کردستان نوشت! از سال 72 تا 75 ،توی کردستان خدمت کردم . تحصیلات دانشگاهی ام هم ناتمام ماند ،و کلی مشکلات دیگر برایم درست شد .یک بار که سردار آمده بود کردستان ،به ام گفت :پورشعبان ،تو بچه ی سالهای جنگ و خون بودی ، حیفم اومد گرفتار مادیات بشی ،برای همین فرستادمت کردستان !
خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشـــــکلاتش مشــــکلی ندارد . . .
لا حــــول و لا قـــوة الا بالـلـــــــــــه
به گزارش شیعه آنلاین به نقل از بولتن، "لطفا حجاب را رعایت کنید " شاید مشابه چنین تابلوهایی را بر سر در بسیاری از مغازه ها، فروشگاه ها، رستوران ها، کافی شاپ ها و ... دیده باشید اما براستی تابه حال چند درصد از مدیران این اماکن عمومی حاضر شده اند برای رعایت این تابلو منافع مالی خود را به خطر بیاندازند و به آنچه که نوشته اند عمل کنند ؟
اینجا تهران است ام القرای جهان اسلام ، شهری که بسیاری از مردم و دلسوزان انقلاب این روزها نگران وضعیت نا به سامان حجاب در آن هستند اما در این میان هستند کسانی که دلسوزی برای حفظ حجاب را به معنای حقیقی کلمه معنی کرده اند . نشانی اتوبان یادگار امام، ضلع شمال به جنوب؛ بعد از خروجی اوین-درکه که را شاید بسیاری از مردم تهران آن را با رستوران معروف دشت بهشت بشناسند . یکی از زیبا ترین و خاطره انگیز ترین رستوران هایی که خیلی ها حداقل یک بار هم که شده به آن سر زده اند و از غذاهای معروف و محبوب آن چشیده اند . این رستوران که در تپه های زیبایی حاشیه بزرگراه واقع شده است در فضایی سرسبز و دلنشین و در محیطی دنج و آرام پاتوق بسیاری از کسانی بود که می خواستند ساعاتی از اوقات فراغت خود را به صرف غذا و لذت بردن از طبیعت بگذرانند اما متاسفانه فضای قبلی این رستوران به گونه ای بود که کمتر خانواده ای به خصوص قشر مذهبی به آنجا سر می زد اما در دوره جدید مدیریت این رستوران فضای موجود به کلی عوض شده و دشت بهشت امروز اساساٌ جایی برای خانواده ها و قشر مذهبی در محیطی کاملا سالم است .
داشتم غذاها و وسایل را می چیدم توی ماشین که مسئولمان آمد و گفت:
امروز به حاج حسین دو تا نوشابه بده!
گفتم : تو بگو ده تا! حاجی جون بخواد نوشابه چیه؛
اما همین چن دقیقه پیش اینجا بود و پول نوشابه اضافیشو داد!
با تعجب پرسید: تو هم گرفتی؟
گفتم : چی فکر کردی! اگه نمی گرفتم که محال بود قبول کنه.
تازه اولش هم کلی قسم خوردم که نوشابه به اندازه ی کافی هست و به همه می رسه!
همرزم شهید خرازی
چقدر ناز غزل را کشیده ام که سراید
تمام سوز دلم را ز دور دست نگاهت
به کوچه های عبورت چقدر آب بپاشیم
یواشکی من و این چشم های مانده به راهت
هنوز می رسد از لا به لای این همه تقویم
صدای ندبه و زاری به جمعه های پگاهت
چه قصه ها که شنیدم ز کودکی ز ظهورت
نیامدی و شدم خود چه قصه گوی پر آهت
چقدر هلهله دارد طنین سبز طلوعت
چقدر همهمه دارد گدای این همه جاهت
چگونه جان بسپارم به پای سرخ ظهورت
به وقت خواندن این شعر یا رکاب سپاهت
شکسته بال عروجم به تیرهای معاصی
خداکند که نیوفتم ز دیدگان سیاهت
با سنگ هر گناه پرم را شکسته ام
آه ای خـــدا ، خودم کمرم را شکسته ام
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته ام
من دانه دانه اشک خودم را فروختم
نرخ طلایی گهرم را شکسته ام
دیگر مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته ام
دنیا شکست خورده تر از من ندیده است
حالا به سنگ خورده ، سرم را شکسته ام
آرام کن مرا و در آغوش خود بگیر
حالا که بغض شعله ورم را شکسته ام
راهم بده به باغهای شجرهای طیبه
من توبه کرده ام ، تبرم را شکسته ام
حالا ببین که به غیر از گدا شدن
در پیشگاه تو هــــنرم را شکسته ام
الــــــــهی العفـــــــو..الــــــــهی العفـــــــو