مزرعه ی عاشقان به بار می آید گریه ی ما یک زمان به کار می آید
پای پیاده کنار جاده نشستم منتظرم دارد آن سوار می آید
حرف بزرگان دو تا شدنی نیست او که بگوید سر قرار می آید
این دل پاییزیم علامت خوبی است بعد خزان نوبت بهار می آید
پای برهنه کنار جاده نشسته ام منتظرم دارد آن سوار می آید
اهل کرم بر فقیر سخت نگیرند مطمئنم با دلم کنار می آید
حرف بزرگان ما دوتا شدنی نیست او که بگوید سر قرار می آید
بافتن شعر ما به خاطر یار است خب چه بگوییم به جای( یار می آید)
علی اکبر لطیفیان
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 5:36 عصر روز جمعه 91 بهمن 6
امام صادق*ع* فرمودند : از مرده در قبرش پیرامون پنج چیز سوال می شود:
از نمازش ، زکاتش ، حجّش ، روزه اش و ولایتش نسبت به ما خاندان . پس ، ولایت از گوشه قبر به آن چهار چیز گوید : هر یک از شما کم و کاستى داشتید، کامل کردن آن به عهده من .
متن حدیث:
قال الإمامُ الصّادقُ علیه السلام : یُسألُ المَیِّتُ فی قَبرِهِ عن خَمسٍ : عن صَلاتِهِ ، وزَکاتِهِ ، وحَجِّهِ ، وصیامِهِ ، ووَلایَتِهِ إیّانا أهلَ البَیتِ ، فتَقولُ الوَلایةُ مِن جانِبِ القَبرِ للأربَعِ : ما دَخَلَ فِیکُنَّ مِن نَقصٍ فَعلَیَّ تَمامُهُ .
آغاز امامت عشق بر عاشقان ولایت مبارک.
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم " دوســــــت دارمت "
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:16 صبح روز دوشنبه 91 بهمن 2
جمعه یعنى یک غزل دلواپسى جمعه یعنى گریه هاى بى کسى
جمعه یعنى روح سبز انتظار جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار
بى قرار بى قراریهاى آب جمعه یعنى انتظار آفتاب
جمعه یعنى ندبه اى در هجر دوست جمعه خود،ندبه گر دیدار اوست
جمعه یعنى لاله ها دلخون شوند از غم او بیدها مجنون شوند
جمعه یعنى یک کویر بى قرار از عطش سرخ و دلش در انتظار
انتظار قطره اى باران عشق تا فرو شوید غم هجران عشق
جمعه یعنى بغض بى رنگ غزل هق هق بارانى چنگ غزل
زخمه اى از جنس غم بر تار دل تا فرو شوید غم هجران دل
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:35 عصر روز پنج شنبه 91 آذر 16
در دل خود کشیده ام نقش جمال یار را
پیشه خود نموده ام حالت انتظار را
ریخته دام و دانه شَه از خط و خال خویشتن
صید نموده مرغ دل برده از او قرار را
سوزم و سازم از غمش روز و شبان به خون دل
تا که مگر ببینم آن طرّه مشکبار را
دولت وصل او اگر یک شبی آیدم به کف
شرح فراق کی توان داد یک از هزار را
چشم امید دوختن، در ره وصل تا به کی
برده شرار هجر او از کفم اختیار را
ای مه برج معدلت پرده ز چهره برفکن
شوی ز چشم عاشقان زآب کرم غبار را
سوختگان خویش را کن نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنه این دل داغدار را
یا ابن الحسن کجــــــــــــــایے؟
مردم از این جــــــــــدایی
کے مے شود بیایے؟
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:9 صبح روز جمعه 91 آذر 10
داغ دل ما را ببین آقــــــــــــا بلکه دلت قدری آرام بگیرد.
خدایا بس است دوری، بس است این همه صبوری
برسان منتــــــــــقم خون های ریخته شده در کربــــلا را
**********
ما چه می فهمیم داغ حسین با دل رقیه چه کرد،کدام بابا را دیده ایم که مثل حسین باشد برای دخترش؟!!
ما چه می دانیم درد فراق زینب از حسینش چقدر جانکاه بود،ماکه چنین خواهر و برادری ندیده ایم.
که بودید شماها که از محبت های عمیقتان برای رضای خدا میگذشتید در حالیکه ما از وابستگی های سطحیمان ،ازهوس های زود گذرمان ،نمیتوانیم بگذریم.
چه عشقی داشتید به معبود؟ تا چه اندازه خدارا می شناختید و درکش کرده بودید که وجودتان در او ذوب شده بود؟
دست ما را هم بگیر و یادمان بده اربــــــــــابــــ
وجودمان کوچک است که چون بچه ها به این اسباب بازی ها سرگرم می شود.
شمـا قدرمان دهید .در مکتب شما، به یاری شما خیلی ها آســــــــــــمانی شده اند.
ما زمین گیران را هم دریابیـــــــد.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:31 عصر روز یکشنبه 91 آذر 5
حکایت سیّد احمد رشتى و تشرّفش خدمت امام زمان علیه السلام از حکایات معروف و مورد اطمینان علماء مىباشد ، و مرحوم شیخ عبّاس قمى قدس سره نیز آن را در مفاتیح الجنان نقل نموده ، و ما در اینجا این تشرّف را از کتاب عبقرىّ الحسان آورده ایم که در آنجا بعد از ذکر تعداد زیادى از راویان موثّق این حکایت را از قول خود سیّد احمد رشتى به این صورت بیان مىکند:
سیّدگفت : من درسال هزارودویست و هشتاد به قصد حجّ بیت اللّه الحرام از رشت به تبریز آمدم و در خانه حاجى صفر على تاجر تبریزى منزل کردم ، چون قافله اى براى حجّ نیافتم متحیّر مانده بودم ، تا اینکه حاجى جبّار جلو دار سده ى اصفهانى بار برداشت به قصد طبروزن من نیز از او حیوانى کرایه کردم و با او همراه شدم ، چون به منزل اوّل رسیدیم سه نفر دیگر با ما همراه شدند ، و آنها عبارت بودند از :
حاجى ملاّ باقر تبریزى حجّه فروش ، حاجى سیّد حسن تاجر تبریزى و حاجى على نامى که خدمت مىکرد ، پس به اتّفاق روانه شدیم تا رسیدیم به ارزنةالرّوم و از آنجا به طربوزن ، در یکى از منازل بین این دو شهر حاجى جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت : این منزلى که فردا در پیش داریم بسیار مخوف و وحشتناک است ، امشب کمى زودتر بار کُنید تا همراه قافله هاى دیگر باشید ، پس ما تقریباً دو ساعت و نیم یا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق حرکت کردیم ، به اندازه نیم تا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد و برف سنگینى شروع به باریدن کرد ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:40 صبح روز جمعه 91 آذر 3
از لطف دعایت از بلا حفظ شدیم از شر تمام فتنه ها حفظ شدیم
ای معنی یابن السنن المشهوره
برگرد دعای ندبه را حفظ شدیم
مهدی صفی یاری
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:18 صبح روز سه شنبه 91 آبان 30
گر عفو کنی یا نکنی حق دارے گر نامه ام امضا نکنی حق دارے
با این همه عصیان و خطاکاری ما گر چهره هویدا نکنی حق دارے
***
هرکس قدمی بهر خدا بر دارد آینه ی سینه اش جلا بر دارد
من معتقدم یوسف زهرا آید گر فاطمه دستے به دعا بر دارد
***
هم با سخن و اشاره گفتیم دورغ هم با کمی استعاره گفتیم دورغ
تا آمدنت لحظه شماری داریم شرمنده اگردوباره گفتیم دورغ
***
خوبست که ماه آسمانت باشی پروانه بیقرار جانت باشی
ای شیعه مراقبت کن از اعمالت تا زینت صاحب الزمانت باشی
***
از فکرگناه پاک بودن عشق است از هجرتو سینه چاک بودن عشق است
آن لحظه که راه می روی آقاجان زیرقدم تو خاک بودن عشق است
سیدمجتبی شجاع
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:8 صبح روز سه شنبه 91 آبان 23
یک عمر انتظار کشیدم نیامدے دل از حیات خویش بریدم نیامدے
پشتم شکست و پای ز ره ماند و قد خمید کوه فراق بـردم و دیـدم نیامـدے
مانند یک نهال که در باد خم شود از درد انتظار خمیـدم نیامـدے
از صبر و بردباری و از طاقت و توان چیزی نمانـده غیر امیدم نیـامدے
در چنگ احتضار فتـادم ز انتظار زخم زبان ز هر که شنیدم نیـامدے
طاقت ز دست دادم و صبرم، تمام شد دل را بـه جای جامه دریدم نیامدے
گفتی بـسوز، سوختم از آتش فـراق گفتی بنـال، نـاله کشیدم نیامـدے
دیگر میان خانه به دوشان علم شدم از بس که در قفات دویدم نیامدے
دندان نهاده بر جگر و صبر کردهام پیوسته پشت دست گزیدم نیامدے
من میثمم که مانده ز درد فراق تو روز سیاه و موی سفیدم نیامدے
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:7 صبح روز جمعه 91 آبان 12
قسمتی ازمتن مداحی سیدمهدے میرداماد در دعاے عرفه امروز قم که خیلی زیبا بود:
خزون دل من پر از عطر یاره چه پاییز سبزی، شبیه بهاره
به تصنیف باد و به آهنگ بارون نم اشک لیلی ،غم عشق مجنون
الا ای مسافر ،که مقصودمایی کجایی کجایی، کجایی کجایے
به آه شقایق، به گلبرگ عاشق دم صبح شب بو ،به گلبرگ لاله
به پروانه هایی ،که آتش پرستند به آلاله هایی که در خون نشستند
به سنگ صبوری، که محراب داره به چشمی که هر شب ،برا تو می باره
به بغض کشنده، تو بارون غربت به سرخی سیب و به اسرار تربت
الا ای مسافر، که مقصود مایی کجایی کجایی، کجایی کجایے
به درد غریبی، به سوز جدایی به اون کاروانی که شد کربلایی
به اشک یتیمی که ناقه سواره به اشک عمویی ،که چاره نداره
به اون غنچه ای که ،شکوفا نمیشه ببین زیر آفتاب ،لباش وا نمیشه
به اشک پدر که، عذاب پسر شد به خون پسر که، خضاب پدر شد
الا ای مسافر ،که مقصود مایی کجایی کجایی، کجایی کجایے
به اون دختری که ،اگرچه اسیره سر دلبرش رو، میخواد پس بگیره
به اشک یتیم ِبه مقتل رسیده به آغوش بابا ،به راس بریده
به فرق شکسته ،به بازوی عباس
الا ای مسافر که مقصود مایی کجایی کجایی، کجایی کجایے
اللــــــــــــــهم عجل لولیــــــــــــک الفرج
منی که مایه ننگم به حد رسوایے چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیے
چو خویش یار تو دیدم چه نیک فهمیدم عزیز فاطمه مهدی چقدر تنهایے
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:57 عصر روز پنج شنبه 91 آبان 4