ابوحمزه ثمالى از عبدالرّحمن بن جلدب روایت کرد که کمیل بن زیاد نَخَعى گفت :
على بن ابیطالب علیه السلام دست مرا گرفت و به ناحیه جبّان برد.
چون به صحرا در آمد، نَفَسِ بلندى کشید و فرمود:یا کُمِیلُ، اِنَّ هذِهِ القُلُوبَ اءوْعِیَةٌ فَخَیْرُها اءوعاها یا کُمیلُ اِحْفِظ عَنّى ما اءقُولُ:
النّاسُ ثِلاثِةٌ، عالِمٌْ رَبّانى ، و مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبیلِ نَجاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعاعٌ، لِکُلِّ ناعِقٍ اءتْباعٌ یَمیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضیئُوا بِنُورِ العِلْمِ، وَ لَمَ یَلْجَوؤ ا اِلى رُکْنٍ وَثیقٍ.
اى کمیل : این دلها مانند ظرفهاست و بهترین آنها نگهدارنده ترین آنهاست . اى کمیل ، حفظ کن آنچه را که مى گویم : مردم سه دسته اند: عالم ربّانى ، آموزنده اى که بر سبیل نجات و رهایى است ، و مگسان کوچک و ناتوان که از هر آواز کننده اى پیروى مى نمایند و با هر بادى مى روند. از نور دانش روشنائى نگرفته اند و به پایه اى استوار پناه نبرده اند. ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:31 عصر روز دوشنبه 91 مرداد 16
حبه عرنی گفت : شبی من ونوف در جلو خانه خوابیده بودیم. مقداری از شب گذشته بود، ناگاه امیرالمومنین*ع*را دیدیم ، دست بر روی دیوار گذشته، شبیه اشخاص واله و حیران این آیه را می خواند: *ان فی خلق السموات و الارض...* همین طور این آیات را می خواند ، مانند کسی که هوش از سرش پریده باشد، سپس روی به من کرد و فرمود: حبه بیداری یا خواب؟
عرض کردم: بیدارم مولای من؟ شما این طور می کنید ما چه کنیم؟ در این هنگام متوجه شدم از چشم های مبارکش چون ابر بهاران قطرات اشک مثل در شاهوار فرو می ریزد.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد وقت وداع یاران
روی به من کرد و فرمود:
یا حبه!ان لله موقفا و لنا بین یدیه موقفا لا یخفی علیه شی ءُ من اعمالنا، یا حبه ان الله اقرب الی و الیک من حبل الورید، یا حبه! انه لا یحجبنی و ایاک عن الله شی ءُ
ای حبه ! خدای متعال روزی را برای حساب ما قرار داده و ما باید در آن روز درپیشگاه مقدسش حاضر شویم و کوچک ترین عمل ما از نظر او مخفی نیست. ای حبه ! همانا خداوند عالم به من و تو از رگ های گردن نزدیکتر است. ای حبه! هیچ چیز نمی تواند ما را از نظر خداوند بپوشاند و او پیوسته شاهد و ناظر ماست.
آنگاه رو به نوف کرد و فرمود:خوابی یا بیدار؟
عرض کرد خواب نیستم یا امیرالمومنین! حال امشب شما مرا به گریه واداشت.
فقال :یا نوف ! ان طال بکائک فی هذه اللیله مخافه الله تعالی قرت عیناک غدا بین یدی الله عزوجل، یا نوف! انه لیس من قطره قطرت من عین رجل من خشیه الله الا اطفات بحارا من النیران ، انه لیس من رجل اعظم منزله عندالله تعالی من رجل بکی من خشیه الله و احب فی الله و ابغض فی الله
ای نوف! اگر امشب از ترس خداوند زیاد گریه کنی ، فردا در پیشگاه او شادمانی. ای نوف! بدان هر دانه ی اشکی که به واسطه ی ترس از خدا از چشم ریخته شود دریاهایی از آتش را خاموش می کند.کسی نزد خدا محبوبتر و باارزش تر نیست از شخصی که به واسطه ی ترس از او اشک بریزد و در راه خدا دوست بدارد و هم برای او خشم داشته باشد.
حضرت مقداری به آن دو نفر پند داد و در آخر فرمایش های خود فرمودند:پ س از خدای قادر خود هراس داشته باشید که همشه ناظر شماست.
آن گاه راه خود را گرفت و رد شد، در حالیکه می گفت:
لیت شعری فی غفلانی امعرض انت عنی ام ناظر الی و لیت شعری فی طول منامی و قله شکری فی نعمک علی ما حالی
ای کاش می دانستم در غفلت هایم از من روی گردانیده ای، یا به من توجه داری . خدایا ! کاش می دانستم در خواب های طولانی و کمی سپاسگزاری که نسبت به نعمت های تو دارم حالم چگونه است در نزد تو.
حبه گفت: به خدا قسم !پیوسته در این راز و نیاز بود و می گفت و می نالید تا صبح دمید.
پی نوشت: این پست توسط مجله شبانه باشگاه خبرنگاران لینک شد.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:33 صبح روز یکشنبه 91 مرداد 15
الـــــــــــهی
چه خردی دارم که دنیا و موجوداتش از یاد تو غافلم می کنند در حالی که می دانم هر ذره ای از عالم هستی لحظه ای را نمی گذراند مگر این که آن را به ذکر تو سپری کرده باشد.
چقدر جـــــــــــاهلم که لذت فانی و قلیل را به باقی و کثیر رجحان می دهم.
مگر نه آن که هر رحیمی رحمتش را از تو داراست و هر جلیلی در مقابل جلال تو ذره ای ناچیز است پس چرا رحمت از دیگران می جویم و عظمت را در وجود تو به تماشا نمی نشینم ؛ تو آن یگانه معبودی که چون نخوانمت فراموشم نمی کنی و چون خود را از تو دور کنم به سویم قدم برداشته فاصله را پرمی سازی همان که بر مشکلات یاری ام می کند و چون شکر آن نگویم یاری اش از من دریغ نمی دارد کیست که بر من از تو مهربان تر باشد تا خشنودی او را بر رضای تو بگزینم و خواسته اش را بر فرمانت مقدم شمارم .
خـــــــــــدایا
ای که هر بار دانسته از فرمانت سرباز زده ام از در رحمت بر من وارد شده و شرمسارم کرده ای بگو آخر به کدامین کرده ام چشم عنایت از من بر نمیداری؟ به حق بندگی ات که ادایش نکردم؟ مگر چه دارم و چه هستم که تو را درخور؟
وفتی به این می اندیشم که هر آن چه در آسمان و زمین است به صبح و شام بی هیچ وقفه ای تو را تسبیح می گویند به ناسپاسی خود پی می برم که مرا بر همه ی آن ها برتری داده ای اما از همه کمتر شاکرم.
چگونه است که ذره ذره ی وجودم را از تو دارم اما می توانم آن را به کاری گیرم که برخلاف خواسته ی توست * انی ظلمت نفسی * من همانم که به نفس خود ظلم می کنم وای برمن که چون به خود می نگرم خویشتن را مصداق این کلام شریفت می یابم آن جا که فرموده ای *انه کان ظلوما جهولا*
الـــــــــــهی
از پیروی نفس خود و ابلیسی که قسم خورده گمراهم می کند به تو پناه می برم ؛
یاریم کن که نفس را خوار و شیطان رجیم را مایوس گردانم.
بر دلم آرامشی بخش که از رضا به قضا و قدرت حاصل شود و بر جسمم آسایشی که از تو دور و مقهورم نکند.
الـــــــــــهی
از تو بندگی تو را می خواهم آن جا که گر برسیم* افوض امری الی الله* دیگر هیچ از تو نمی خواهیم جز آن چه که خود برایمان می خواهی که تو بر ما از ما دلسوزتری و بر صلاح کارمان از هر کس آگاه تر خواه صلاح در رحمتت باشد یا به حکمتت.
پی نوشت: این مناجاتو چند سال پیش نوشته بودم که تو ماهنامه مهد قرآن هم چاپ شد امروز هوس مناجات کرده بودم و رفتم سراغ یادداشت های گذشته که اینو پیداکردم.کاش آن روزها بود یاهنوز آن حال و هوا را داشتم.
خدایا به برکت این ماه مبارک این درگیری ذهنی و روحی ام را حل کن و به حس آنروزها برم گردان.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:49 صبح روز شنبه 91 مرداد 14
پسر مهزیار نقل میکند که پس از توسلات عدیدهای در یک سفر در جستجوی آن وجود مقدس به مکه مشرف میشود، شبی در مسجدالحرام مقابل درب کعبه شخص وارستهای را میبیند که پس از سلام و معرفی خود، به اینکه از سوی حضرت مأمور بردن پسر مهزیار به جهت پابوسی حضرت بقیه الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- است، از پسر مهزیار میپرسد: چه چیزی را طلب میکنی ای ابالحسن؟
گفتم: امامی که محجوب و مخفی از عالم است.
گفت: او از شما پوشیده و مخفی نیست و لکن اعمال بد شما او را از شما پوشانده و مخفی ساخته است.
وقتی آن شخص پس از مقدماتی، عتی بن مهزیار را خدمت حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- میبرد حضرت در قسمتی از سخنانشان خطاب به او میفرماید: ای ابوالحسن شب و روز توقع و انتظار آمدن تو را داشتم، چه چیز آمدنت را نزد ما تأخیر انداخت؟
پسر مهزیار در جواب میگوید: ای آقای من تا الان کسی را نیافته بودم که مرا راهنمایی کند.
حضرت فرمودند: کسی را نیافتی که راهنمائیت کند؟!
آنگاه با انگشتان مبارکشان بر روی زمین فشار دادند و سپس فرمودند: و لکن شما اموالتان را زیاد نمودید، ضعفاء مؤمنین را دچار حیرت ساختید و بین خود قطع رحم نمودید پس الان برای شما چه عذری مانده است؟
سند:دلائل الامامه، ص 296 محمد بن جریر طبری. به نقل از سایت اندیشه قم
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:43 صبح روز پنج شنبه 91 مرداد 12
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:35 صبح روز پنج شنبه 91 مرداد 12
خدایا
من دل به کسی جز تو به آسان ندهم چیزی که گران خریدم ارزان ندهم
صد جان بدهم در آرزوی دل خویش و آن دل که تو را خواست به صد جان ندهم
****اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم****
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:34 عصر روز چهارشنبه 91 مرداد 11
حجة الاسلام و المسلمین آقای قرائتی می گوید:
درهمدان به دیدن یکی از محترمین آن شهر که پدر 3 شهید بود رفتم و از انجا به همراه پدر شهید و چند نفر دیگر به زیارت آیة الله آخوند ملا علی معصومی همدانی رفتیم{ایشان سال 1357 رحلت فرمودند }ساعتی که در خدمت ایشان بودیم می دیدیم مرتب خادم آقا می آید و اظهار میکند فقیری در خانه است و پول میخواهد.
آقا هم مرتب دست می کرد و از زیر تشک که رویش نشسته بود یک اسکناس پنج تومانی بیرون آورد و به خادم داد.تا اینکه آخوند از جای خود حرکت کرد و بیرون رفت.یکی از همراهان میخواست بداند که در زیر تشک چقدر پول است وقتی که تشک را بلند کرد دید چیزی نیست.فکر کردیم که پول تماام شده است.آیة الله آخوند تشریف آورد و دوباره روی آن تشک نشست،مجددا خادم آمد و برای فقرا پول خواست.آخوند دست برد و از زیر تشک پنج تومانی بیرون آورد و به خادم داد و این کا را چند مرتبه تکرار کرد.
بالاخره آن رفیق ما،طاقت نیاورد و سرّ این مطلب را از آخوند خواست و اظهار کرد که من دیدم زیر تشک پولی نبودو ما متحیریم که این پولهای فراوان ازکجا بدست شما می رسد که به چشم ما دیده نمیشود؟!
آخوند فکری کرد و بعد فرمود:من دستورالعملی را انجام دادم که هر کس آن را چهل روز انجام دهد روز چهلم به خدمت امام زمان عج شرفیاب میشود و من مشغول انجام ان عمل شدم ولی نتوانستم کامل انجام بدهم.
شبِ روز چهلم در عالم رویا دیدم مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری در یکی از خیابانهای شهر راه میرفت و فقرای زیادی به دنبال ایشان راه افتاده و از حاج شیخ پول می گرفتند در این میان ،حاج شیخ چشمش به من افتاد و فرمود:من از طرف حضرت بقیة الله امام زمان عج دستور میدهم که به فقرا توجه نموده و انها را دست خالی برمگردانی.
از آن وقت من مطمئنم که امام زمان عج خودشان مسئول این بودجه هستند و این از برکت وجود آن حضرت است.
تو اسم اعظم پروردگاری تو یکتا خاتم هشت و چهاری
تو سرّ خاص رب العالمینی به تو کرده تجلی ذات باری
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 5:35 عصر روز یکشنبه 91 مرداد 8
مینویسم از دلــــــــم شایـــــــد که دل شادان کند یاد رویت مرهمی بــــــر آن غـــــــم هجران کند
مینویسم تا کـــــــــه جمله هـر کـــدام از عاشقان بشنوند و خوانــدن آن چشمشان گـــــــــریان کند
هـــــــــر زمان امید دارم بــــــر وصالت میرسم غافل از آنـــــــــم فراقت این دلـــــــــم نالان کند
ترسم این عمــــر از غمت روزی به پایانش رسد آرزوی وصل تـــــــو چشم مرا حیـــــــران کند
من که عمـــری عشق را بیهوده می انـــــگاشتم فاش گویم کاین تــــــــــــواند درد من درمان کند
ماهروی خوب من در دل غــــــــم عشق تو بود شاید آن روزی کــــه بیند دیــــــــده ام تابان کند
گــــــرچه میدانم به مشتاقی رویت مانـــــــده ام می رسد موعود دیـــــــــــدارت سرم سامان کند
کاش میشد زنــــــــــدگی اینقدر تلخی ها نداشت تا تواند دل غــــــــــم هجر تــــــــو را پنهان کند
حسرت دیــــــــــدار رویت روز تا شب طی شود هر سحر ساعی بــــــــــدان جان در بر جانان کند
شاعر:مسعود مسجدی(ساعی)
پی نوشت : الذی لیس کمثله شی...
...
و اما بعد،
هیچ کس
برای من
"تو"
نمی شود!
منبع : وبلاگ حسینیه دل
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:6 عصر روز پنج شنبه 91 مرداد 5
حجتالاسلام ماندگاری در جمع دانشجویان طرح ولایت در دانشگاه فردوسی مشهد :
دسته اول انسان های نفهم از منظر قرآن کسانی هستند که خداوند اگر به آنها نعمت مادی بدهد، یعنی خداوند آنها را دوست دارد. اگر فیش غذای امام رضا (ع) گیرشان آمد، یعنی امام رضا (ع) آنها را خیلی دوست دارد؛ اگر با دیگران بودش میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی.
میخواهم شما را به یک امتحان دعوت کنم. بعضیها که در جایی هدیهای به آنها میدهند، میگویند نمیخواهم و بده به کسی که فکر میکنی برای او مناسبتتر است. خداییش چه کسی وقتی فیش افطاری امام رضا (ع) دستش آمد از دلش گذشت که خدایا هر کسی که به این نیاز دارد را سر راه من قرار بده.
گاهی اوقات نخوردن کیفش از خوردن بهتر است. اگر لذت را ترک لذت بدانی دیگر لذت نفس لذتی نیست.
یک روز به آیت الله بهجت گفتند نظرتان در مورد غذای امام رضا (ع) چیست؟ گفتند غذای خانه خودتان مال کیست؟ به یمن وجود این ائمه، همه عالم روزی میخورند. فکر میکنیم هر کس بیشتر دارد خدا آن را بیشتر دوست دارد. همه عالم هستی را در ظواهر میبینند و فکر میکنند همه عالم هستی همین دنیاست. قرآن میگوید اینها خیلی نمیفهمند؛ خیلی فکرهای غلط داریم.
علامه امینی روی تخت بیمارستان از او پرسیدند: آقا حالتان چطور است؟ گفت: الحمدلله، بهتر از بدترم. فکر قشنگ چقدر قشنگ است.
امام موسی (ع) از معبری میگذشت فردی مانند تکهای گوشت که نه چشم داشت و نه گوش، گوشهای افتاده بود. میگفت: یا بار یا رسول! ای کسی که یک لحظه لطفت را قطع نکردهای. موسی (ع) تعجب کرد گفت: خدایا چرا این گونه میگوید؟ خطاب آمد: از خودش بپرس.
موسی (ع) با اشاره و به زحمت، به آن نابینا و ناشنوا که لال نیز بود، فهماند. نابینا موسی (ع) را شناخت با زبان بیزبانی گفت: موسی تویی؟ خدا تمام مادیات دنیا را از من گرفت، ولی خودش را به من داد. خدا نکند فکر ما که پایه شخصیت ماست، کجا باشد.
فرد میرود پیش امام رضا (ع) حاجت نگرفته با امام رضا (ع) قهر میکند، میگوید من که روزه گرفتم، حتی نماز شب خواندم چرا امام رضا (ع) حاجتم را نداد. من به این فرد گفتم شما دفعه اول به خاطر حاجتت امام رضا (ع) را خواستی، اما امام رضا (ع) نداد تا عاشق خودش شوی اما تو عاشق نشدی.
بعضی از حاجتهایی که ما می خواهیم سوزنی است و چون ما را دوست دارند به ما نمیدهند. آن وقت ما فکر بد میکنیم.
جوانی زیر درخت خوابیده بود. ماری در دهانش رفت. پیرمردی که جریان را دید جوان را بیدار نکرد. بعد از مدتی با چوب دستیاش به جان جوان افتاد، شروع کرد به زدن جوان. جوان میگفت چرا میزنی؟ پیر مرد میگفت چون دوستت دارم. او را به زیر یک درخت سیب برد و وادارش کرد در حالی که کتک میخورد سیبهای گنده را بخورد. دنبالش کرد تا یک بیابان. وقتی جوان میدوید، حالش بد شد و شروع کرد به برگرداندن. مار هم بیرون آمد. آن وقت جوان راز را فهمید، اما جوان فکر بد کرده بود.
منبع: جهان نیوز
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:17 صبح روز پنج شنبه 91 مرداد 5
آفتاب: یک شرکت چینی اقدام به تولید یک نوع لاک ناخن کرده که به آسانی پاک می شود و برای پاک کردن آن نیازی به ماده شیمیایی "آستون" نیست.
شرکت چینی تولید کننده لاک ناخن جدید، آن را "اســـــــلامی" خوانده چرا که زنان مسلمانان هنگام وضو گرفتن می توانند این لاک را به آسانی از روی ناخن خود پاک کنند. به گزارش شفقنا به نقل از پایگاه اینترنتی "الوفد" مصر، هم اکنون "لاک ناخن اسلامی" طرفداران زیادی پیدا کرده و قرار است در ماه مبارک رمضان وارد بازار دیگر کشورهای اسلامی شود.
پی نوشت: وقتی این خبرو خوندم هم خوشحال شدم که اینجوری وضوی بعضی ها که نمیدونن و یا میدونن و اهمیت نمیدن که با لاک باطل میشه، دیگه باطل نمیشه و هم ناراحت چون کارمون به جایی رسیده که دیگه فکر اسلام ما رو هم داره چین میکنه!!! (بخاطر پولایی که از ان راه به جیبش می زنه)
چین در آینده ای نزدیک:
دیگر نگران از دست دادن بهشت نباشید.بهشت چینی رسید.
وضوگیر چینی.
پاسخ دهنده به سوالات نکیر و منکر در قبر.
جنس چینی بخرید، جهنم شما را وتو میکنیم...!!!!!!!!!!
تفاوت را با ما احساس کنید...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:39 صبح روز چهارشنبه 91 مرداد 4