محبت، تابع معرفت و شناخت است و هرچه شناخت بیشتر شود، محبت شدیدتر خواهد شد.
هرگز دل من چون تو یار دگری نگزید برخاست که بگزیند یار دگرم بودی
محبت واژه زیبایی است که نزد همه انسانها و فرهنگها ارزشمند تلقی میشود و نگاه هر گروهی از انسانها به عالم هستی، اساس تفسیر این واژه است. آنان که نگاه واقع بینانهتری به عالم هستی دارند، ارزش سرمایهای که فقط یکبار در اختیار آنان قرار گرفته و در پی آن، ابدیّت و جاودانگی است را با همه وجود درک کردهاند که خور و خواب و شهوت هیچ یک ارزش آن را ندارند که با روح انسانی که ثمر آن، کمال بینهایت است، مبادله کنند. آنان، فقط کالای محبت را معادل روح خویش میبینند و لحظهای محبت را با تمام جهان هستی معادل میشمرند که سالار شهیدان به خداوند عرضه داشت:
کالای آن بنده که از محبت خود چیزی نصیبش نفرمودهای، خسارت بوده است.
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی
اما نکته اساسی اینجا است: به چه کسی محبت کنیم؟ و برای چه محبت بورزیم؟ ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 4:33 عصر روز یکشنبه 90 اسفند 14
خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد!
خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام، تنها ترا می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.
خدایا هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم...
تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.
پی نوشت: این مناجات دکتر را خیلی دوست دارم هر وقت چیزی را یاکسی را از دست میدهم ودلم می گیرد به یاد این قسمت مناجات می افتم: خدایا تو چنین کردی تا جز تو محبوبی...
ما گرفتن های خدا را به چه حسابی می گذاریم و تو به چه حسابی دکتر؟!!
خدا به جز خوبی نمی کند اما واقعا باید عاشقش باشی تا یقین پیدا کنی این گرفتن ها، دل شکستن ها لطف اوست از عشق اوست.باید عاشقش باشی تا بفهمی عاشق توست و جز صلاح تونمیخواهد کاش هنوز در میانمان بودی دکتر....
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم . . .
اللهم عجل لولیک الفرج
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 3:40 عصر روز پنج شنبه 90 اسفند 4
آن طور که دوست دارم قرآن در من اثر نمی کند، گاهی این دنیا و انسان های آن برایم مبهم می شود ، راه نجات از این تحیر چیست؟
جواب:
بهترین راه حل تعارضات و درگیری های درونی تفکر در خود و شناخت خود است، انسان تا خود و تمایلات و خواسته هایش را خوب نشناسد کاری از پیش نخواهد برد ، اما این شناخت خود چگونه حاصل می شود ؟
- فکر در «خود» به معناى سفر در «خود» و سیر در آن، به صورتى که از همه چیز منقطع و منصرف شویم و به حقیقت خود برگردیم و حقیقت نورى ما تجلّى کند و باب معرفت و شهود به روى ما باز شود. این فکر، همان فکر مخصوص و راهگشا است که از امور بسیار مهم، در سلوک به شمار مىآید.
یکى ره برتر از کون و مکان شو جهان بگذار و خود در خود جهان شو
در هر صورت اگر عنایات ربوبى، دست سالک را بگیرد و در این «فکر» آن چنان که باید، موفق گردد در سفر «الى الحق» نزدیکترین راه به روى او باز خواهد شد و علاوه بر آن، با حقایق بىشمار و با اسرار شگفتى مواجه خواهد گشت. نزدیکترین راه در «خود» انسان است و راه نزدیکتر را باید در «خود» جویا بود.
به عبارت دیگر، نزدیکترین راه به سوى حضرت حق، همین «خود» است و باید قدم در «خود» نهاد و سیر در آن نمود، تا بالاخره به مقصد نایل آمد. آیه «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ» (مائده آیه آیه 501)، به همین معنا اشاره دارد.
در این حقایق لازم است اهل آن دقت کافى داشته باشند و تعمق کنند تا آنها را خوب بیابند و آنچه را که باید توشه برگیرند.
خلوتی با خود
وقتى به «خود» برگشتیم و در «خود» فکر کردیم، خواهیم دید که تنها هستیم و بریده از همه آنچه خود را با آنها مىدانستیم و خواهیم دید که همیشه در یک «خلوت خاص تنهایى» قرار داریم ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 4:54 عصر روز پنج شنبه 90 بهمن 27
حضرت علامه حسن زاده آملی (مدظله العالی) می فرمایند:
ما در این عالم محروم نداریم. خدای متعال وارد قلب همه می شود، حتی قلب کافر «کَذلِکَ سَلَکْناهُ فی قُلُوبِ الْمُجْرِمین(شعراء 200)» خداوند می فرمایند: من به قلب مجرم هم وارد می شوم، اما چه کنم که ظرفی که وارونه باشد، رحمت مرا نمی تواند در خود جای دهد. هرچه در آن بریزی، چیزی باقی نمی ماند؟
و لذا خداوند می فرماید«فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها(رعد 17)» "تمام دره ها را به قدر ظرفیتش پر می کنیم" کدام دره است که بر اساس ظرفیتش پر نشود؟ و لذا کلمه محروم نداریم، محروم یعنی استحقاق دارد، اما چیزی به او نمی دهند. در حالی که در عالم اینگونه نیست.
پیامک با موضوع خدا :
اگر به علاوه ی خــدا باشی
می توانی منهای همه چیز زندگی کنی
معبودا
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند . . .
چه زیبا خالقی دارم
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که میخواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:0 صبح روز دوشنبه 90 بهمن 10
اصطلاحات عرفانی در مصیبت نامه عطار:
عشق چیست؟ از قطره دریا ساختن عقل، نعل کفش سودا ساختن
فکر چیست؟ اسرار کلّی حل شدن کوه کندن در دل و خردل شدن
شکر چیست؟ از خار گل پنداشتن جزو را نادیده کل پنداشتن
قرب چیست؟ اندر برِ آتش شدن یا چو پروانه شدن تا خوش شدن
بُعد چیست؟ از جسم و جان انگاشتن قعرِ دوزخ آسمان انگاشتن
عمر چیست؟ از مرگ بیرون زیستن مرگ از پس کردن اکنون زیستن
راه چیست؟ از جان پناهی یافتن گنج را در دیده راهی یافتن
حبّ چیست؟ از پیش جان برخاستن پیش جانان جان فشان برخاستن
اُنس چیست؟ از خود رهائی یافتن در سویدا آشنائی یافتن
توبه چیست؟ این جمله را بر هم زدن خیمه زین عالم بدان عالم زدن
کبر چیست؟ آبی به هاون کوفتن وزمنی بر دوست و دشمن کوفتن
کینه چیست؟ از سینه زندان کردن است اژدها در حقّه پنهان کردن است
بخل چیست؟ از تشنگی جان دادن است هم چو بوتیمار بر افتادن است
حرص چیست؟ از جهل گرد آوردن است چون شود کوهی به زیرش مردن است
شکر چیست؟ انعام دائم دیدن است پس در آن انعام منعم دیدن است
قبله چیست؟ آیات کبرا دیدن است ذرّه ذرّه روی مولا دیدن است
پی نوشت:
نمیدانم چرا هر وقت چیزی از خدا میخواهم و نمیدهد مخصوصا چیزی که خیلی برایم مهم است دوست دارم در آن حال دل گرفتگی دو رکعت نماز شکر بخوانم نماز را که می خوانم آرام می گیرم احمقانه است اما دلم می خواهد مثل وقتی که از آدم ها دلگیری و برای اینکه این دلگیری را نشانش دهی اخم می کنی،از او دوری می کنی و...،به خدا هم بگویم که از او دلگیرم اما نمیدانم چرا نمیتوانم .
وقتی دلم می گوید هر چه بدهی وندهی؛ بگیری و نگیری؛ دوستت دارم زبانم نمی چرخد چیز دیگری بگویم.
چه جای شکایت وقتی دوست نداری ناراحتم کنی اما گاهی وقت ها صبر من کم است یا صلاح من در آن...
چه جای شکوه وقتی در ناراحتی هایم پناهم می شوی...
بلد نیستم از تو دلگیر شوم شاید چون میدانم حتی بنده های گنهگارت را هم عاشقانه دوست داری...
یاشایدهم چون که خیلی دوستت دارم...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 2:2 صبح روز سه شنبه 90 دی 27
چه صفایی دارد این دعای عرفه ، راست میگفتی استاد که با این دعا می شود عاشق امام حسین ع شد فراز های ابتدایی دعا که امام از نعمت های خداوند در وجود بشر میگوید به بزرگی گوینده و کوچکی خودت، به این که چه نعمت ها که او می بیند و به این زیبایی از آن ها سخن می گوید و تو نمی بینی شان پی میبری؛ وقتی دقایقی را به زبان او با خدایت حرف میزنی هم عاشق او می شوی و هم عاشق عشقش؛ آخر مگر کسی پیدا می شود که این کلام عاشقانه مجذوبش نکند چه زیبا خدا را معرفی میکند این هم وسعت شناختش را بیان میدارد و هم مهارت در فن بیانش را، ادب این کلام تو را هم ناخودآگاه به تواضع وا میدارد. ای عاشقان خدا ،ای امامان معصوم نمیدانم اگر شما را نداشتیم چگونه میتوانستیم خدا را بشناسیم چه کسی یادمان می داد چگونه با او حرف بزنیم.
خدایا تورا به نعمت داشتن آن ها شکر
تو را به نعمت داشتن خودت شکر...
پی نوشت:
وبلاگ مذهبی نظامی تو بعدالتحریرش یه مطلبی گذاشته راجع به آرزوی حج رفتن حضرت آقا لینکشو میذارم خیلی زیباس حتما از اینجا بخونین.اینم دستخط آقا(مال همون مطلب):
وسفر حج آقا در سال 58:
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:44 عصر روز یکشنبه 90 آبان 15
چند داستان کوتاه از زندگی امام :
امام هر روز می آمد مسجد پیغمبر . اول به پیغمبر سلام می کرد و بعد می رفت خانه ی مادرش زهرا.
کفش هایش را در می آورد و نماز می خواند . عده ای تصمیم گرفتند خاک کفش هایش را بردارند برای تبرک.
ظهر که آمد، سوار بود .
چند روز صبر کردند . دیدند هر روز سواره می آید .
فهمیدند که راضی نیست.
منصرف شدند.
از فردا دوباره پیاده آمد.
×××
معتصم مرد خواننده ای را آورده بود تا امام را مسخره کند .امام نگاهی به ریش بلندش کرد و گفت :"از خدا بترس ریش دراز ."
دیگر تارهای عود نمی لرزید ، نهیب امام بود که تار و پود را می لرزاند.
-از خدا بترس!!!
هم مضراب از دستش افتاد،هم عود.تا زنده بود آن دست برایش دست نشد.
×××
معتصم ظرف پر از انگور را داد به ام فضل(همسرامام).قرار بود او کار را یکسره کند. ام فضل از قصر بیرون آمد و به خانه رفت . ظرف را گذاشت جلوی امام.
تعارف کرد . امام نگاهی به همسرش انداخت.خوشه ای انگور برداشت وشروع به خوردن کرد.امام از درد به خودش می پیچید.انگور مسموم اثر خودش را گذاشت.
ام فضل ترسیده بود.ایستاده بود گوشه اتاق و او را نگاه میکرد.امام گفت:"سزای کارت را می بینی.به خدا قسم! به بلایی مبتلا می شوی که درمانی ندارد."از نفرین امام عصبانی شد.در را به رویش بست تا کسی نتواتد به او کمک کند.
امام با لب تشنه شهید شد.
سه روز بوی عطر کوچه های بغداد را پر کرده بود.
مردم هر روز یک دسته پرنده ی سفید را می دیدند که بالای خانه ی امام پرواز می کنند وبال های خود را باز می کنند و روی بام سایه می اندازند .
خانه ی امام که رفتند روی بام جسدش را پیدا کردند.
از غـربــت آن غریــب کــن یاد امشب
مسموم شد از زهر، جواد بن رضا
در حجره ی در بسته ی بغداد امشب
برگرفته از کتاب « وسعت آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
روزی مأمون به قصد شکار از بغداد خارج شد ، اثنای راه به جمعی از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند و حضرت جواد (علیه السلام ) نیز آنجا ایستاده بود چون کودکان کوکبه مأمون را مشاهده کردند پراکنده شدند جز آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمودند و با نهایت تمکین و وقار در جای خود ثابت ماندند.
مأمون به نزدیک ایشان رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحضه آثار قداست آنحضرت متعجب شده و پرسید که ای کودک چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی و از جای خود حرکت ننمودی؟ حضرت فرمودند : راه تنگ نبود که بر تو گشاده گردانم،جرم و خطایی نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که تو کسی را بی جرم در معرض عقوبت درآوری!از شنیدن این سخنان تعجب مأمون زیاد گردید پس پرسید که ای کودک چه نام داری؟فرمود نامم محمد است،گفت پسر کیستی؟فرمود پسر علی بن موسی الرضا(علیه السلام ) ،از علوم چه میدانى؟فرمود: اخبار آسمانها را از من بپرس.
مأمون در این هنگام، در حالى که یک بازِ ابلق «سفید و سیاه» براى شکار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوى و آن سوى نگریست، شکارى ندید، ولى باز همچنان درصدد درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت. باز به طرف آسمان پرید تا آن که ساعتى از دیدگان پنهان شد و سپس در حالى که مارى شکار کرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش گفت: امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است.
سپس بازگشت و ابن الرّضا (علیه السلام) را در میان کودکان دید، به او گفت: از اخبار آسمانها چه میدانى؟
امام فرمود: پدرم از پدرانش از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خداى جهانیان، مرا حدیث کرد که بین آسمان و فضا، دریائى است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایى هست که شکمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهاى ابلق آنها را شکار می کنند و علما را بدان می آزمایند.
مأمون گفت: «راست گفتى تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند.
منتهی الآمال
پنج نکته اخلاقی از امام جواد علیه السلام:
«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ؛صبر را بالش خود قرار بده.» این تشبیه از آن رو است که چون آرامش و قرار جسمی انسان، با تکیه بر بالش است، مؤمن در رسیدن به آرامش روحی نیز، نیازمند به تکیه گاهی چون صبر است.
«اعْتَنِقِ الْفَقْرَ؛ [ای مؤمن!] فقر را در آغوش بگیر.»
به بیان دیگر اگر فقر و تنگدستی، تحمّل شود؛ اولاً، عزّت مندی مؤمن را به همراه دارد و ثانیاً، مانع رشد اخلاقی و تکامل سالک نمی شود.
«ارْفَضِ الشَّهَوَاتِ؛ شهوات را به دور انداز و رها کن.» یعنی محور و اساس فعالیت های مؤمن، خواسته های الهی است، نه امیال نفسانی.
«خَالِفِ الْهَوَى؛ با هوای نفس مخالفت کن.»
«اِعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَینِ اللَّهِ فَانْظُرْ کَیفَ تَکُونُ؛ بدان که در برابر دیده خدایی و متوجه باش که چگونه ای.»
بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی ج 75، ص358.
این طرف دردو غم و آه و فغان/ آن طرف هم دخترانی کف زنان
کس نباشد بین حجره یاورم/ من جوانمرگم شبیه مادرم
دانلودکتاب موبایل دانستنیهای امام جوادعلیه السلام
شهادت آن امام بزرگوار را حضور امام عصرعج ،نائب برحق ایشان
و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض میکنم.
التماس دعا
پی نوشت:
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:40 صبح روز چهارشنبه 90 آبان 4
گنجشک با خدا قهر بود….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خداوند هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها کسی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد…و
سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه موجب سنگینی سینه توست.گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو آن را از من گرفتی, این طوفان بی موقع چه بود؟چه می خواستی؟لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟و سنگینی بغض راه کلامش را بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مارپر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی .اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت و های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...
آموخته ام که وقتی ناامید میشوم
خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . .
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:45 صبح روز جمعه 90 شهریور 18
خدایا
هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل گیرد تو او را خراب کردی خدایا به هر که و به هر چه دل بستم تو دلم را شکستی عشق هر کسی را که به دل گرفتم ، تو قرار از من گرفتی ، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم ، در سایه ی امیدی و به خاطر آرزویی برای دلم امنیتی به وجود آورم تو یکباره همه را برهم زدی و در طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ چیزی نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه ی توکل به تو آرامش و امنیتی احساس نکنم .
خدایا تو را برهمه این نعمت ها شکر میکنم.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 7:44 عصر روز یکشنبه 89 آبان 30
حبیبا!
لختی از خواب گران برخیز و راه و رسم عاشقان درگاه برگیر و دست و رویی از این عالم ظلمت و کدورت و شیطانیت شستشو کن و پا به کوی دوستان نه بلکه به سوی کوی دوست حرکتی کنی.
برگرفته از کتاب روح عرفانی روح الله
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:23 عصر روز شنبه 89 آبان 29