یکی از دوستان می گفت :آقا در یک مسافرت سیاسی که به کشور کره تشریف برده بودند، در آن جا یک سرویس کریستال به ایشان هدیه کرده بودند. در خانه هم سرویس غذاخوری کریستال نداشتند.
بعد ار مدتی ، خانواده ی آقا کریستال ها را آورده بودند دم دست تا استفاده کنند. ایشان تا دیده بودند فرمودند:
"این کریستال ها را جمع کنید ،چون اگر ما این سرویس غذاخوری را در خانه بگذاریم ، فردا مبلمان و فرش و چیزهای دیگر مشابه این سرویس می خواهیم . این مقدمه ای می شود برای این که شکل زندگی ما تغییر کند".
سردارمحمود اشجع؛ خورشید در جبهه ص155
پی نوشت بی ربط:
فایل مسابقه مفاهیم اوقافو کتاب موبایلش کردم(جاوا)میتونین از این لینک دانلودش کنین:
دانلود تفسیرهمراه آزمون مسابقه مفاهیم اوقاف
البته منبع آزمون شهرستانی فقط تابحث ثواب دنیا و آخرته
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:42 عصر روز شنبه 90 مهر 16
قبل از شروع عملیات والفجر 4 عازم منطقه شدیم و به تجربه در خاک زیستن، چادرها را سر پا کردیم. شبی برادر زین الدین با یکی دوتای دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند توی چادر ما استراحت میکردند. من خواب بودم که رسیدند. خبری از آمدنشان نداشتیم. داخل چادر هم خیلی تاریک بود. چهرهها به خوبی تشخیص داده نمیشد.
بالاخره بیدارشدم رفتم سر پست. مدتی گذشت. خواب و خستگی امانم را بریده بود. پست من درست افتاده بود به ساعتی که میگویند شیرینی یک چرت خواییدن در آن با کیف یک عمر بیداری برابری می کند، یعنی ساعت 2 تا 4 نیمه شب لحظات به کندی میگذشت. تلو تلو خوران خودم را رساندم به چادر. رفتم سراغ «ناصری» که باید پست بعدی را تحویل میگرفت. تکانش دادم. بیدار که شد، گفتم: «ناصری. نوبت توست، برو سر پست» بعد اسلحه را گذاشتم روی پایش. او هم بدون اینکه چیزی بگوید، پا شد رفت. من هم گرفتم خوابیدم.
چشمم تازه گرم شده بود که یکهو دیدم یکی به شدت تکانم میدهد … «رجبزاده. رجبزاده.» به زحمت چشم باز کردم. «بله؟» ناصری سراسیمه گفت: «کی سر پسته؟» «مگه خودت نیستی؟» «نه تو که بیدارم نکردی» با تعجب گفتم: «پس اون کی بود که بیدارش کردم؟» ناصری نگاه کرد به جای خالی آقا مهدی. گفت: «فرمانده لشکر» حسابی گیج شده بودم. بلند شدم نشستم. «جدی میگی؟» «آره» چشمانم به شدت میسوخت. با ناباوری از چادر زدیم بیرون.
راست میگفت. خود آقامهدی بود. یک دستش اسلحه بود، دست دیگرش تسبیح. ذکر میگفت. تا متوجهمان شد، سلام کرد. زبانمان از خجالت بند آمده بود. ناصری اصرار کرد که اسلحه را از او بگیرد اما نپذیرفت. گفت: «من کار دارم میخواهم اینجا باشم» مثل پدری مهربان به چادر فرستادمان. بعد خودش تا اذان صبح به جایمان پست داد.
حسین رجب زاده
سایت شهید زین الدین
پی نوشت:
آی شهدا دلای ما تنگه براتون/زندگی بی حضورتون ننگه برامون
شلمچه و هویزه و فکه و مجنون/از دوری شما شدیم دلخون دلخون
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:22 عصر روز سه شنبه 90 مهر 5
لحظه ها میگذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
دنگ دنگ
فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
بعضی ها هستند( مثل آقا ) که با تمام محبتی که به آنها داریم نمیتوانیم ببینیمشان اما همینکه سلامتند همینکه خوبند میشود امید زندگی کردنمان.
خوشا بحال زمین زیر پای توست تنش نگاه میکند آن چشم دلبرت چمنش
خوشا بحال هوا در رگ تو جان بازد وجود خود به فدای تو هر نفس سازد
امان ولی ز دل من ،ندارد از توسراغی هزار بار صدایت کند به شوق جوابی...
م.ر
پی نوشت:
کجایی در شب هجران که زاریهای من بینی/ چو شمع از چشم گریان اشکباریهای من بینی...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:54 صبح روز جمعه 90 مهر 1
یک روز در صف نانوایی بودم که دیدم آقا هم آمده و در صف ایستاده اند. دو نفر با من فاصله داشتند. چون آقا تحت تعقیب نیروهای ساواک بود، خدمتشان عرض کردم : آقا چند نان میخواهید تا برایتان بگیرم؟ فرمودند:"خیر ، بین من و شما دو نفر دیگر هم هستند و حق این ها ضایع می شود. خودم می گیرم."
یکی از همسایگان مقام معظم رهبری در مشهد مقدس،کیهان22/3/74.
رهبر من طلایه دار لاله هایی ،خمینی زمان مایی..خمینی زمان مایی
آرزومه همیشه یاور تو باشم ،میون لشگر تو باشم، علی اصغر تو باشم
..... این کلیپ زیبا رو که با فرمت 3gpبرای موبایله
دانلود کنید.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 2:37 عصر روز سه شنبه 90 شهریور 22
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:7 عصر روز دوشنبه 90 شهریور 14
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:0 عصر روز یکشنبه 90 شهریور 13
هنوز دو سه روزی از ماه مبارک مانده، وقتی یاد دعای وداع امام سجاد علیه السلام ، واین چند فرازش می افتم قدرلحظه لحظه این چند روز را بهتر می فهمم.
بدرود ای بزرگترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا
بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها
بدرود ای یاریگر ما که در برابر شیطان یاریمان دادی
بدرود ای که هنوز فرا نرسیده از آمدنت شادمان بودیم
و هنوز رخت برنبسته از رفتنت اندوهناک
«سلام بر تو که در هنگام وداع، ما احساس خستگی نکردیم». «سلام بر تو! پیش از آنکه بیایی، ما انتظارت را می کشیدیم و اکنون هم که می خواهی بروی، ما را غمگین کرده ای. سلام بر این مهمان گران قدری که به برکت آن، خداوند بسیاری از بلاها را از ما برداشت و خیلی از برکات را به ما بخشید».
«اکنون این ماه بعد از آنکه پایانش فرا رسید، از ما جدا شد و تنهایمان گذاشت و ما این ماه را وداع می کنیم». وداع با این ماه، وداع جانکاه و دشواری است که اهل رمضان را دچار غم و اندوه می کند. اهل معنا، در این ماه خیرشان بیشتر شد و کسانی که گرفتار گناه بودند، کمتر به گناه آلوده شدند. پس با ماه مبارکی وداع می کنیم که رفتنش برای ما دشوار است و غمگینمان می کند. ماهی که ماه رحمت خداوندی بود و هر لحظه اش، خیری برای ما به ارمغان می آورد.
بدرود ای آنکه نه در مصاحبت تو کراهت بود و نه در معاشرتت ناپسندی
بدرود که سرشار از برکات بر ما درآمدی و ما را از آلودکی های کناه شست و شو دادی.
بدرود که چه بدی ها با آمدنت از ما دور شد و چه خیرات که ما را نصیب آمد.
بدرود تو را و آن شب قدرت را که از هزار ماه بهتر است.
بدرود تو را وآن فضل و کرم تو را که اینک از آن محروم مانده ایم.
دانلود دعا با صدای حاج سعید حدادیان و حاج منصور ارضی
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 7:47 عصر روز یکشنبه 90 شهریور 6
نام:احمد
شهرت : کاظمی
تاریخ تولد : 2 مرداد 1337
تاریخ شهادت : 19 دی 1384
محل شهادت : ارومیه
نحوه شهادت : سانحه هوایی
مسئولیت : فرمانده نیروی زمینی سپاه
الله اکبراشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهید ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
دانلودکتاب موبایل سردار شهید احمد کاظمی ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:50 عصر روز جمعه 89 آذر 12
صدای آقا خیلی دلنشینه مخصوصا صدای نمازشون،قرآنشون.آرامش خاصی به انسان میده، خیلی خوب هم تجویدو رعایت میکنن.خوشابه حال تهرونی ها ،پشت سر آقا نماز خوندن یک صفای دیگه ای داره .
ترتیل 20 آیه اول از سوره بقره آقا هدیه روز ولایت به تمام عاشقان ولایت.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:55 عصر روز چهارشنبه 89 آذر 3