سرمای شدیدی خورده بود . احساس می کردم به زور روی پاهایش ایستاده است .من مسؤول تدارکات بودم . با خودم گفتم :خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه . همین کار را هم کردم .با چیز هایی که توی آشپز خانه داشتیم،یک سوپ ساده و مختصر درست کردم...
از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است .گفت چرا برای من سوپ درست کردی ؟گفتم حاجی آخه شما مریضی ،نا سلامتی فرمانده ی لشکرم هستی ،شما که سر حال باشی ، یعنی لشکر سر حاله ! گفت :این حرفها چیه می زنی فاضل؟من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیه ی نیرو هام فرق گذاشتی؟ توی این لشکر ،هر کسی مریض بشه ،تو براش سوپ درست می کنی ؟ گفتم :خوب نه حاجی ! گفت : پس این سوپ رو بردار ببر ،من همون غذایی رو می خورم که بقیه ی نیرو ها خوردن .
صبورانه در انتظار زمان بمان ،هر چیز در زمان خودش رخ می دهد.
باغبان حتی اگر باغش را غرق آب هم کند ؛ درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند.
هرگاه خداوند تو را به لبه پرتگاه برد باز به او اعتماد کن چون یا تو را از پشت خواهد گرفت یا پرواز را به تو خواهد آموخت.
آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی؛
دوست بدار؛
کاری که خدا با تو می کند ...