چند داستان کوتاه از زندگی امام :
امام هر روز می آمد مسجد پیغمبر . اول به پیغمبر سلام می کرد و بعد می رفت خانه ی مادرش زهرا.
کفش هایش را در می آورد و نماز می خواند . عده ای تصمیم گرفتند خاک کفش هایش را بردارند برای تبرک.
ظهر که آمد، سوار بود .
چند روز صبر کردند . دیدند هر روز سواره می آید .
فهمیدند که راضی نیست.
منصرف شدند.
از فردا دوباره پیاده آمد.
×××
معتصم مرد خواننده ای را آورده بود تا امام را مسخره کند .امام نگاهی به ریش بلندش کرد و گفت :"از خدا بترس ریش دراز ."
دیگر تارهای عود نمی لرزید ، نهیب امام بود که تار و پود را می لرزاند.
-از خدا بترس!!!
هم مضراب از دستش افتاد،هم عود.تا زنده بود آن دست برایش دست نشد.
×××
معتصم ظرف پر از انگور را داد به ام فضل(همسرامام).قرار بود او کار را یکسره کند. ام فضل از قصر بیرون آمد و به خانه رفت . ظرف را گذاشت جلوی امام.
تعارف کرد . امام نگاهی به همسرش انداخت.خوشه ای انگور برداشت وشروع به خوردن کرد.امام از درد به خودش می پیچید.انگور مسموم اثر خودش را گذاشت.
ام فضل ترسیده بود.ایستاده بود گوشه اتاق و او را نگاه میکرد.امام گفت:"سزای کارت را می بینی.به خدا قسم! به بلایی مبتلا می شوی که درمانی ندارد."از نفرین امام عصبانی شد.در را به رویش بست تا کسی نتواتد به او کمک کند.
امام با لب تشنه شهید شد.
سه روز بوی عطر کوچه های بغداد را پر کرده بود.
مردم هر روز یک دسته پرنده ی سفید را می دیدند که بالای خانه ی امام پرواز می کنند وبال های خود را باز می کنند و روی بام سایه می اندازند .
خانه ی امام که رفتند روی بام جسدش را پیدا کردند.
از غـربــت آن غریــب کــن یاد امشب
مسموم شد از زهر، جواد بن رضا
در حجره ی در بسته ی بغداد امشب
برگرفته از کتاب « وسعت آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
روزی مأمون به قصد شکار از بغداد خارج شد ، اثنای راه به جمعی از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند و حضرت جواد (علیه السلام ) نیز آنجا ایستاده بود چون کودکان کوکبه مأمون را مشاهده کردند پراکنده شدند جز آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمودند و با نهایت تمکین و وقار در جای خود ثابت ماندند.
مأمون به نزدیک ایشان رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحضه آثار قداست آنحضرت متعجب شده و پرسید که ای کودک چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی و از جای خود حرکت ننمودی؟ حضرت فرمودند : راه تنگ نبود که بر تو گشاده گردانم،جرم و خطایی نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که تو کسی را بی جرم در معرض عقوبت درآوری!از شنیدن این سخنان تعجب مأمون زیاد گردید پس پرسید که ای کودک چه نام داری؟فرمود نامم محمد است،گفت پسر کیستی؟فرمود پسر علی بن موسی الرضا(علیه السلام ) ،از علوم چه میدانى؟فرمود: اخبار آسمانها را از من بپرس.
مأمون در این هنگام، در حالى که یک بازِ ابلق «سفید و سیاه» براى شکار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوى و آن سوى نگریست، شکارى ندید، ولى باز همچنان درصدد درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت. باز به طرف آسمان پرید تا آن که ساعتى از دیدگان پنهان شد و سپس در حالى که مارى شکار کرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش گفت: امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است.
سپس بازگشت و ابن الرّضا (علیه السلام) را در میان کودکان دید، به او گفت: از اخبار آسمانها چه میدانى؟
امام فرمود: پدرم از پدرانش از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خداى جهانیان، مرا حدیث کرد که بین آسمان و فضا، دریائى است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایى هست که شکمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهاى ابلق آنها را شکار می کنند و علما را بدان می آزمایند.
مأمون گفت: «راست گفتى تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند.
منتهی الآمال
پنج نکته اخلاقی از امام جواد علیه السلام:
«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ؛صبر را بالش خود قرار بده.» این تشبیه از آن رو است که چون آرامش و قرار جسمی انسان، با تکیه بر بالش است، مؤمن در رسیدن به آرامش روحی نیز، نیازمند به تکیه گاهی چون صبر است.
«اعْتَنِقِ الْفَقْرَ؛ [ای مؤمن!] فقر را در آغوش بگیر.»
به بیان دیگر اگر فقر و تنگدستی، تحمّل شود؛ اولاً، عزّت مندی مؤمن را به همراه دارد و ثانیاً، مانع رشد اخلاقی و تکامل سالک نمی شود.
«ارْفَضِ الشَّهَوَاتِ؛ شهوات را به دور انداز و رها کن.» یعنی محور و اساس فعالیت های مؤمن، خواسته های الهی است، نه امیال نفسانی.
«خَالِفِ الْهَوَى؛ با هوای نفس مخالفت کن.»
«اِعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَینِ اللَّهِ فَانْظُرْ کَیفَ تَکُونُ؛ بدان که در برابر دیده خدایی و متوجه باش که چگونه ای.»
بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی ج 75، ص358.
این طرف دردو غم و آه و فغان/ آن طرف هم دخترانی کف زنان
کس نباشد بین حجره یاورم/ من جوانمرگم شبیه مادرم
دانلودکتاب موبایل دانستنیهای امام جوادعلیه السلام
شهادت آن امام بزرگوار را حضور امام عصرعج ،نائب برحق ایشان
و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض میکنم.
التماس دعا
پی نوشت:
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:40 صبح روز چهارشنبه 90 آبان 4
گرچه از دست وپا فتادستم
عهد و پیمان خویش نشکستم
گرچه عضوی نمانده دربدنم
عضوی از عاشقانتان هستم
برلبت چون "خم می نی" است مدام
از شمیم حضورتو مستم
حسرتی هست دردلم که چرا
به شهیدان حق نپیوستم
خواب دیدم که در رهت آقا
باز سربند یا علی بستم
با همان شور روزهای نبرد
از سر خاکریز می جستم
امر کردی به پیش می رفتم
دشمنت را به تیر می بستم
تاکه برپا بود ولایت عشق
اینچنین روی چرخ بنشستم
گرچه رنجور وخسته ام اما
تا نفس هست با شما هستم
پی نوشت:
دانلود کلیپ موبایل قرار دل از سفر امام خامنه ای به کرمانشاه
دانلود فیلم دیدار امام خامنه ای با خانواده شهدا درکرمانشاه بافرمت3gp برای موبایل
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:5 عصر روز دوشنبه 90 مهر 25
یکی از دوستان می گفت :آقا در یک مسافرت سیاسی که به کشور کره تشریف برده بودند، در آن جا یک سرویس کریستال به ایشان هدیه کرده بودند. در خانه هم سرویس غذاخوری کریستال نداشتند.
بعد ار مدتی ، خانواده ی آقا کریستال ها را آورده بودند دم دست تا استفاده کنند. ایشان تا دیده بودند فرمودند:
"این کریستال ها را جمع کنید ،چون اگر ما این سرویس غذاخوری را در خانه بگذاریم ، فردا مبلمان و فرش و چیزهای دیگر مشابه این سرویس می خواهیم . این مقدمه ای می شود برای این که شکل زندگی ما تغییر کند".
سردارمحمود اشجع؛ خورشید در جبهه ص155
پی نوشت بی ربط:
فایل مسابقه مفاهیم اوقافو کتاب موبایلش کردم(جاوا)میتونین از این لینک دانلودش کنین:
دانلود تفسیرهمراه آزمون مسابقه مفاهیم اوقاف
البته منبع آزمون شهرستانی فقط تابحث ثواب دنیا و آخرته
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:42 عصر روز شنبه 90 مهر 16
یک روز در صف نانوایی بودم که دیدم آقا هم آمده و در صف ایستاده اند. دو نفر با من فاصله داشتند. چون آقا تحت تعقیب نیروهای ساواک بود، خدمتشان عرض کردم : آقا چند نان میخواهید تا برایتان بگیرم؟ فرمودند:"خیر ، بین من و شما دو نفر دیگر هم هستند و حق این ها ضایع می شود. خودم می گیرم."
یکی از همسایگان مقام معظم رهبری در مشهد مقدس،کیهان22/3/74.
رهبر من طلایه دار لاله هایی ،خمینی زمان مایی..خمینی زمان مایی
آرزومه همیشه یاور تو باشم ،میون لشگر تو باشم، علی اصغر تو باشم
..... این کلیپ زیبا رو که با فرمت 3gpبرای موبایله
دانلود کنید.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 2:37 عصر روز سه شنبه 90 شهریور 22
چند روزی می شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا میخواندیم و کار را شروع میکردیم .گره و مشکل کار را در خود می جستیم. مطمئن بودیم در توسل هایمان اشکالی وجود دارد ، آنرو صبح ، کسی که زیارت عاشورا می خواند توسلی پیدا کرد به امام رضا*ع* . شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او . می خواند و همه زار زار گریه می کردیم در میان مداحی از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالی برنگرداند.
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار ، دیگر داشتیم ناامید می شدیم. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت ، تکه ای لباس توجهمان را جلب کرد ، همه سراسیمه خودشان را به آن جا رساندند. با احترام و قداست شهید را از خاک درآوردیم. روزی ای بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدی آرام خفته به خاک ، یکی از جیب های پیراهن نظامی اش را که باز کردیم تا کارت شناسایی و مدارکش را خارج کنیم ، در کمال حیرت و ناباوری دیدیم که یک آینه ی کوچک از تمثال امام رضا*ع* نقش بسته به چشم می خورد. گریه مان درآمد همه اشک می ریختند. جالب تر و سوزناک نر از همه زمانی بود که از روی کارت شناسایی اش فهمیدیم نامش" سید رضا" است. شور و حال عجیبی بر بچه ها حکمفرما شد.
شهید را که به شهرستان ورامین بردند بچه ها رفتند پهلوی مادرش تا سر این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعی از این امر داشته باشد گفت : پسر من علاقه و ارادت خاصی به حضرت امام رضا*ع* داشت...
این خاطره رو براتون از این کتاب نوشتم اگه علاقه مند بودین لینک کتابو براتون میذارم
دانلود کنین و بخونین: دانلودکتاب موبایل تفحص .
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:50 عصر روز دوشنبه 90 شهریور 21
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 1:7 عصر روز دوشنبه 90 شهریور 14
کلیات مفتاتیح الجنان نسخه سوم با کلیک روی حجم و انتخاب save در پنجره ای که باز می شود دانلود کنید : باحجم 2 مگابایت
التماس دعا
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 12:38 عصر روز دوشنبه 90 شهریور 14
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:0 عصر روز یکشنبه 90 شهریور 13
نام:احمد
شهرت : کاظمی
تاریخ تولد : 2 مرداد 1337
تاریخ شهادت : 19 دی 1384
محل شهادت : ارومیه
نحوه شهادت : سانحه هوایی
مسئولیت : فرمانده نیروی زمینی سپاه
الله اکبراشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهید ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
دانلودکتاب موبایل سردار شهید احمد کاظمی ادامه مطلب...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:50 عصر روز جمعه 89 آذر 12