فرقی نمی کند
چتر هم که بگیرم
زیر باران نگاهت خیس می شوم.
فرقی نمی کند
چتر هم که بگیرم
زیر باران نگاهت خیس می شوم.
این آهنگ حاوی شعر فوق العاده زیبایست است که سرتاسر احساس انسان به خدا را
عاشقانه توصیف میکند. پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید.
نگاهم رو به سمت تو ، شوم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم ، یکم تا آسمون راهه
به دستای نیاز من ، نگاهی کن ازاون بالا
من این آرامش محضو ، به تو مدیونم این روزا
خدایا دوستت دارم ، واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ، ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو میبندم ، که خوبیهاتو بشمارم
نمیتونم فقط میگم ، خدایا دوستت دارم
تو دیدی من خطا کردم ، دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده ، به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر ، غریبیهامو میشناسی
نمیخوام چتر دنیا رو ، که تو بارون احساسی
خدایا دوستت دارم ، واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ، ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو میبندم ، که خوبیهاتو بشمارم
نمیتونم فقط میگم ، خدایا دوستت دارم
دانلود
چند روزیست دلم گرفته از....این جور وقت ها سراغ چند چیز میروم که یکی شعر است ،یاد یک بیت شعر افتادم که از آقای قربانسیاهی شنیدم و گفتم می روم کاملش را سرچ میکنم ،از شاهکارهای پروین است البته نیازی به گفتن نبود این سبک زیبای شعر را همه می شناسند:
آن نشنیدید که یک قطره اشک صبحدم از چشم یتیمی چکید
برد بسی رنج نشیب و فراز گاه در افتاد و زمانی دوید
گاه درخشید و گهی تیره ماند گاه نهان گشت و گهی شد پدید
عاقبت افتاد بدامان خاک سرخ نگینی بسر راه دید
گفت، که ای، پیشه و نام تو چیست گفت مرا با تو چه گفت و شنید
من گهر ناب و تو یک قطره آب من ز ازل پاک، تو پست و پلید
دوست نگردند فقیر و غنی یار نباشند شقی و سعید
اشک بخندید که رخ بر متاب بی سبب، از خلق نباید رمید
داد بهر یک، هنر و پرتوی آنکه در و گوهر و اشک آفرید
من گهر روشن گنج دلم فارغم از زحمت قفل و کلید
پردهنشین بودم ازین پیشتر دور جهان، پرده ز کارم کشید
برد مرا باد حوادث نوا داد تو را، پیک سعادت نوید
من سفر دیده ز دل کردهام کس نتوانست چنین ره برید
آتش آهیم، چنین آب کرد آب شنیدید کز آتش جهید
من بنظر قطره، بمعنی یمم دیده ز موجم نتواند رهید
همنفسم گشت شبی آرزو همسفرم بود، صباحی امید
تیرگی ملک تنم، رنجه کرد رنگم از آن روی، بدینسان پرید
تاب من، از تاب تو افزونتر است گر چه تو سرخی بنظر، من سپید
چهر من از چهره ی جان، یافت رنگ نور من، از روشنی دل رسید
نکته درینجاست، که ما را فروخت گوهری دهر و شما را خرید
کاش قضایم، چو تو برمیفراشت کاش سپهرم، چو تو برمیگزید
و چند بیت و جمله زیبای دیگر:
مشنو از نی نی نوای بینواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد محفل دلبر شود
جور گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
ضربالمثل فارسی
عشق آدمی را به کمال میرساند.
میکل آنژ
عشق را با هر دلی نسبت به قدر جوهر است قطره بر گل شبنم و در قعر دریا گوهر است
صائب تبریزی
عشق هرگز گم نمیشود؛ اگر انتظار تلافی آن را نداشته باشید به خودتان بازمیگردد و قلبتان را خالص و صاف میگرداند.
واشنگتن ایروینگ
غزلی زیبا از مصطفی رستگاری (تولد 1357):
نیمه شب ، وقتی که در زد میهمان داری کنید در به روی او نبندید ، آبرو داری کنید
قلب من در شهر چشمان شما جا مانده است قدر یک شب هم شده ، از او نگهداری کنید
راستی ، پرهای گنجشکان قلبم زخمی اند یادتان باشد که از آنها پرستاری کنید
چشمتان شاید دوباره زخمشان را تازه کرد از نمک پاشی به روی زخم خودداری کنید
قلب دزدی رسم خوبی نیست ، خواهش می کنم بعد از این ، خاتون من ، کم مردم آزاری کنید
وچند بیت زیبا از شاعران :
تو مثل بادی و من بید سر به فرمانم مباد اینکه دمی بی تو سر بچرخانم!
**************
وعده وصل به فردا دهی و می دانی؟ هرکه امروز تو را دید به فردا نرسد
**************
پیوند جان جداشدنی نیست ماه من تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
لبخند کن معاوضه با جان شهریار تا من به شوق این دهم و ان ستانمت
قیصر امینپور
تولد: 2 اردیبهشت 1338 شهرستان گتوند استان خوزستان
وفات: 8 آبان 1386
سایت:مجله ادبی قیصرامین پور
چند شعر زیبا از این شاعر بزرگ:
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
************
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود
*************
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
اگر ماه بودم به هرجا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودےبه صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستے
وگر سنگ بودےبه هرجا که بودم مرا می شکستے، مرا می شکستے
فریدون مشیری