توی صحن رضوی نشسته ام و نگاهم به گام هاست عده ای دور می شوند و عده ای نزدیک،از فرصت ما دیگر یک ساعتی بیشتر نمانده ، زمان سخت خداحافظی است.
خداحافظ ای قدم هایی که سبک برداشته می شدید
ای اشک هایی که بی اختیارسرازیر می شدید.
راست می گویند که این جا قطعه ای از بهشت است بهشتی که مجاورانش خود فرشته نیستند بلکه اوست که آن ها را آسمانی می کند.
برای آمدن مردد بودم دلم می خواست اما موقعیت سفر نداشتم از طرفی هم می ترسیدم مثل سفر سال پیش نتوانم بهره لازم را ببرم و این گونه رفته رفته مشهد آمدن هم برایم عادی شود و امید این که حرمت نجاتم خواهد داد نیز در دلم از بین برود، استخاره کردم و خوب آمد؛خوب شد که خوب آمد وآمدم.
آمدم و مهرت در دلم بیشتر شد.
دو عهد با تو بستم که دوقدم به خدا نزدیکتر شوم وهر روز و هرلحظه با یادآوری آن دو عهد، به یادت باشم.
دعا می کنم عشقت نگذارد هیچ وقت آن دو پیمان را بشکنم حس می کنم آن دو سوغاتی است که خودت هدیه ام کرده ای به اضافه ی آن عطری که سه سال بود پی اش میگشتم و پیدا نمیکردم این بار نگشته به دست آوردم + یک دل آرام + خیلی چیزهای دیگر
گاهی بساط عشق خودش جور میشود
گاهی به صد مقدمه ناجور میـــــشود
عطر را یکی از دوستان خریده بودند وقتی بو کردم و دیدم همان است یاد حرف استاد افتادم وآن کاستی که میگفت نیت کرده بودم اگر پیدایش کنم بفهمم که زیارتم قبول شده و همان را تصادفی یکی از بچه ها برایم هدیه داد، احساس کردم زیارت من هم قبول شده ،آخر هروقت که اذن دخول می خواندم و برای ورود به حرم از آقا اجازه می خواستم فکر می کردم اصلا آقا اجازه داد که وارد حرمش شوم؟؟؟ یکبار یک جایی خواندم که اشک بعد از خواندن اذن دخول همان اجازه آقاست .
بگذریم ، دارم میروم و معلوم نیست دیگر کی برگردم ؛ اصلاً برمی گردم؟
آقا
آقای خوبی ها
می شود دوباره برم گردانی؟
یا اگر عمری نبود و نشد
می شود در آن وحشت و تنهایی
وقتی که دیگرهیچکس کمک حالم نیست
تو به دیدارم بیایی؟