یک شعر دیگر از استاد فرامرز عرب عامری که دوستمون شیرین برامون گذاشتن:
شب یلداست شب از تو به دلگیریهاست شب دیوانگی اغلب زنجیریهاست
شب تا صبح به زلف تو توکل کردن شب در دامن تنهایی شب گل کردن
شب درداست شب خاطره بارانیهاست شب تا نیمه شب شعر وغزلخوانیهاست
شب یلداست شب با غم تو سر کردن شب تقدیر خود اینگونه مقدر کردن
کاش یک شب برسد یک شب یلدا باهم بنشینیم زمان را به تماشا باهم
بنشینیم وز هم دفع ملالی بکنیم اینهم از عمر شبی باشد وحالی بکنیم
شب یلدا شده خود را برسانی بد نیست امشبی را اگر ای عشق بمانی بد نیست
سیب سرخی واناری وشرابی بزنیم پشت پا تا سحرالدهر به خوابی بزنیم
موی تو باشد وشب را به درازا بکشد وای اگر کار منو عشق به یلدا بکشد
چه شود اوج پریشانیمان جا بخوریم بین یک عالمه شب صاف به یلدا بخوریم
میشود خوبترین قسمت دنیا با تو گر که توفیق شود یک شب یلدا باتو
با تو ای خوبترین خاطره ی رویایی ای که عمر تو الهی بشود یلدایی
میشوی از همه ی شهر تماشایی تر گر شود عشق تو از عمر تو یلدایی تر
حیف شد نیستی امشب شب خاموشیها کوه غم آمده پیشم به هم آغوشیها
نیستی شمع شب تار مرا فوت کنی بدرخشی همه را واله ومبهوت کنی
بی تماشای تو با اینهمه غمها چه کنم؟ تو نباشی گل من با شب یلدا چه کنم؟
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 9:4 صبح روز یکشنبه 91 آذر 26
پروانهها در پیله دنیا را نمیفهمند تقویمها روز مبادا را نمیفهمند
دریا برای مردم صحرانشین دریاست ساحلنشینان قدر دریا را نمیفهمند
مثل همه، ما هم خیال زندگی داریم اما نمیدانم چرا ما را نمیفهمند
هر روز سیبی در مسیر آب میآید دیگر نیا این شهر معنا را نمیفهمند
این مردمان مانند اهل کوفه می مانند اندازه ی یک چاه مولا را نمی فهمند
فرسنگها از قیل و قال عاشقی دورند هند و سمرقند و بخارا را نمیفهمند
چاقو بهدست مردم هشیار افتاده دیدار یوسف با زلیخا را نمیفهمند
از روز اول با تو در پرواز دانستم پروانهها در پیله دنیا را نمیفهمند
فرامرز عرب عامری
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:10 صبح روز سه شنبه 91 مهر 4
یک شعر زیبای دیگر از استاد فرامرز عرب عامری که دوستمون شیرین لطف کرده و تو نظرات برامون گذاشته بودن ولی فکر میکنم یه کلمه ای از این مصرع "چنان گداخت? شاهرود چشم توام" جا افتاده باشه هرکی درستشو داره برام بذاره تا اصلاحش کنم.
دوستان
بازم اگه از اشعارشون داشتین ممنون میشم برامون بذارین.
من از خدا که تورا آفرید ممنونم ازآنکه روح به جسمت دمید ممنونم
ازآنکه مثل بت کوچکی تراشت داد ازآنکه طرح تنت را کشید ممنونم
توراه می روی اندام شهر می لرزد من از تمام درختان بید ممنونم
در این غروب در این روزهای تنهایی از اینکه عشق به دادم رسید ممنونم
من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت وآنکه آمدو اورا خرید ممنونم
من از نگاه پریشان آن زلیخایی که خواب پیرهنم را درید ممنونم
چنان گداخت? شاهرود چشم توام که از ابوالحسن وبایزید ممنونم
تمام مردم این شهر دوستت دارند من از حسین ورضاو مجید ممنونم
چقر خوب وقشنگی چقدر زیبایی من از خدا که تو را آفرید ممنونم
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:24 صبح روز یکشنبه 91 شهریور 19
سلام.مث این که اشعار استاد عرب عامری طرفدارای زیادی پیداکرده .
میدونین وقتی از خودشون پرسیدن که کدوم شعرشون رو بیشتر دوست دارن چی خوندن؟
تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب چه اختلاف بزرگی، کجا به هم برسیم؟!
خدا کند همه عشق ها به هم برسند من و تو نیز در این لابه لا به هم برسیم
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 11:59 صبح روز یکشنبه 91 شهریور 5
این روزها چه قدر هواے تو می کنم حتی غروب، گریه براے تو می کنم
گاهی کنار پنجره ام می نشینم و چشمی میان کوچه، رهاے تو می کنم
خیره به کوچه می شوم اما تو نیستی یاد تو، یاد مهر و وفاے تو می کنم
خود نامه ای برای خودم می نویسم و آن را همیشه پست به جاے تو می کنم
وقتی که نامه می رسد از سوی من به من می خوانم و دوباره هواے تو می کنم
فرامرز عرب عامری
روزه ی هجر تو از پاے بینداخت مرا
کے شود با رطب وصل تو افطار کنم
اللهم عجل لولیک الفرج
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 8:6 عصر روز یکشنبه 91 مرداد 22
افتاد خم شدم که برش دارم آب شد فرقی نکرد آدم و گندم خراب شد
از ابتدای خلقتمان معصیت شکفت وجدانمان دچار هزاران عذاب شد
رفتیم تا گلیم خود از گل بدر کنیم بهتر نشد که هیچ ، زد و منجلاب شد
بعدش بهار در خم این کوچه باغ مرد عکسش به روی طاقچه ها رفت و قاب شد
دستی که دوست آمد و بر شانه ام گذاشت در گیر و دار حادثه روزی طناب شد
اختر شناس دهر سرش زیر آب رفت ولگرد شهر یک شبه عالیجناب شد
دیروز مردی از سر زیبایی و جمال در پیش چشم ما به زنی انتخاب شد
امروز دامن همه دختران شهر کوتاهتر به کوری چشم حجاب شد
فردا کدام فاجعه رخ می دهد عزیز در عالمی که عفت و غیرت سراب شد
مردی به جای پول زنش را گرو گذاشت این هم جنایتی که از این هفته باب شد
دیگر دعا کنیم خدا مرگمان دهد شاید دعای خسته دلان مستجاب شد
این آبرو به قالب یک رو در آمد و تا ریخت خم شدم که برش دارم آب شد
فرامرز عرب عامری
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 7:44 عصر روز چهارشنبه 91 تیر 28
هر روز می روم به مسیری که دیدمت جایی که عاشقانه به جانم خریدمت
جایی که دیدم ای گل زیبا شکفته ای اما برای اینکه بمانی نچیدمت
یادم نرفته است که چشمان خسته ام افتاده در نگاه تو بود و ندیدمت
یعنی ندیدم آمده باشی برای من اما به چشم آمده ها می کشیدمت
گر من خدات میشدم ای نازنین من این گونه با وقار نمی آفریدمت
حتی به جای این که بچینم تو را ز خاک یک عمر عاشقانه فقط پروریدمت
دیوانه ام که با همه ی بی وفائیت سی سال می نوشتمت و می شنیدمت
آری برای اینکه بدانی چه میکشم هر روز می روم به مسیری که دیدمت
فرامرز عرب عامری
پی نوشت : این اولین شعر آقای عرب عامری است که تصادفی تو یکی از وبلاگ ها خوندمش انصافاً وزن و محتوای شعرهاشون عالیه و دل چسب.تو پستای بعدی هم از شعراشون براتون میذارم.آقای عرب عامری متولد57 شاهرودن و چندین کتابشون هم به چاپ رسیده.
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 3:26 عصر روز سه شنبه 91 تیر 27