گاهی دلت می گیرد اما دلیلش را نمیدانی. وقتی این حس را داری و هوا هم بارانی است ناخودآگاه تو هم شاعر می شوی.دیشب این جا باران می بارید که بعد هم شد برف سپید.
هروقت باران می بارد یاد این شعر مرحوم مصدق می افتم:
باران...
شیشه پنجره را باران شست...
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!!
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دل تنگ...
و با خود زمزمه اش می کنم این بار ادامه اش دادم،امیدوارم زیاد خرابش نکرده باشم:
باران...
شیشه پنجره را باران شست...
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!!
ترسم این است که هرگز نروی از یادم
سال ها می گذرد
و هنوز
تویی آن کس که به او دل دادم
گرچه از روزنه چشم نبینم نگهت
نشنوم از تو صدایی و ندارم خبرت
آه اما این دل
همچنان روز نخست
پی تو عاشق سرگشته هنوز
تو نمی آیی و او منتظر است
گرچه خود می داند
که به هیچ
که به پوچ
دل خوش کرده هنوز...
م.ر
پی نوشت:
:"نم نم باران است که زیباست.مثل نم نم باران باش" آرام و بی صدا ببار و مثل قطراتش آهسته فرود آی.
استفاده از این مطلب باذکر منبع بلامانع است.