داشتم راجع به سند و فلسفه مراسم طشت گذاری تحقیق میکردم که این مطالب رو پیدا کردم اما قانع نشدم فلسفه درسته ،اینکه مثل یک زنگ میمونه که وقتی میخوره یعنی عزای حسینی شروع شد وباعث میشه سه روز قبل محرم مردم به استقبالش برن خیلی خوبه،اما آیا بدعت گذاری محسوب نمیشه مخصوصا اینکه مردم آب طشت ها رو برای شفا برمیدارن آیا این کار درستیه؟کلا یه همچین مراسم هایی درسته که رونق پیدا کنه؟
اگه کسی اضافه برمتن زیر اطلاعاتی داشت و پاسخ سوالم رو میدونست ممنون میشم برام تو نظرات بذاره.
یاعلی
یکی از اساتید قدیمی ام لطف کردن و جواب سوالای بالا رو دادن تو بخش نظرات این پست بخوانید.
مراسم طشت گذاری،مراسمی است سنتی که در آذربایجان،زنجان و عمدتا در شهرستان اردبیل برگزار می شود طشت های آب را که رمزی از "فرات" می باشد در مساجد و حسینیه ها می آورند. این سنت به تاسی از اقدام سالار شهیدان و یادآور رفتار جوانمردانه امام حسین (ع) در مقابل سپاه حر می باشد که به روایتی آن حضرت ، در روز 27 ذیحجه، آب مشکها را در طشت ها ریخته و تمام لشکر حُر و اسبان آنها را سیراب نمودند.
این مراسم از سه روز مانده به محرم در مسجد جامع،مسجد اعظم و سپس در مساجد دیگراجرا می شود.طشت ها را بالای سرها می گیرند و مسجد را دور میزنند،سپس در داخل آنها آب می ریزند.مردم دست به طشت و آب آن میزنند و این آئین، نوعی بیعت با امام حسین«ع» و حمایت از عباس«ع»است. مردم آب طشت ها را در شیشه هایی برای شفا و تبرک برمیدارند.
ریشه تاریخی نقل از کتاب {نفس المهموم } تألیف شیخ عباس قمی (ره) صفحه 82 : چون کاروان حضرت سید الشهدا (ع) از منزل شراف حرکت کردوقتی روز نیمه شد یکی از کاروانیان حضرت تکبیر گفت ، امام حسین (ع) فرمودند: برای چه تکبیر گفتی؟ عرض کرد نخلها را دیدم. جمعی از یارانش گفتند به خدا ما هر گز دراینجا نخلی ندیدیم، فرمود : چه می بینید ؟ گفتند : گوش اسبان است . امام حسین ( ع) فرمود : من هم به خدا چنان می بینم.سپس فرمود : در این جا پناهگاهی است که بدان پشت دهیم . گفتند :آری این تپه ذوحسم در پهلوی شماست . بدست چپ بروید و اگر زود تر از آنها برسید مرا حاصل است حضرت به دست چپ میل کرد و ما هم به دنبال ایشان میرفتیم.
کمی نگذشت که سر و گردن اسبان نمودار شد و به ما اشکار گردیدند و راه گردانیدیم و آنها شتابان به سوی ما آمدند و نیزه هایشان چون زنبور، پرچمهایشان چون پرنده می جهید و ما زودتر به ذی حسم رسیدیم و آنها را بدانجا کشیدیم و امام حسین(ع) دستور داد چادرها را زدند و آنها نزدیک یک هزار سوار به فرماندهی{حرّابن یزید تمیمی} آمدند.در گرمای ظهر برابر امام حسین(ع) و اصحابش ایستادند، آن حضرت با یاران خود عمامه پوشیده بودند و شمشیر به کمر بسته بودند.
امام حسین(ع) فرمود:به اینها آب بدهید و به اسبان آنها هم آب بپاشید، آنها هم کاسه ها و جام ها را پر از آب می نمودند و نزد اسبان میبردند و آنها سه تا پنج بار دم بر میداشتند ، می گذاشتند ، تا همه را سیراب کردند.
منبع دوم:{نقل از کتاب زندگانی امام حسین (ع) تالیف حاج شیخ عباس قمی (ره) صفحه ی 66}:چون کاروان حضرت سیدالشهدا (ع) از بطن عقبه کوچ نمودند به منزل شراف نزول فرمود و چون هنگام سحر شد امر کرد جوانان را که آب بسیار برداشتند و از آنجا روانه گشتند و تا نصف روز راه رفتند و در آن حال مردی از اصحاب آن حضرت گفت اللّه اکبر. حضرت نیز تکبیر گفت و پرسید مگر چه دیدی که تکبیر گفتی؟ گفت: درختان خرمایی از دور دیدم، جمعی از اصحاب گفتند به خدا قسم که ما هرگز در این مکان درخت خرمایی ندیده ایم .
حضرت فرمود: پس خوب نگاه کنید تا چه می بینید.گفتند به خدا قسم گردنهای اسبان را می بینیم، آن حضرت فرمود:واللّه من نیز چنین می بینم و چون معلوم فرمود که علامت شکر است که پیدا شدند سمت چپ خود به جانب کوهی که درآن حوالی بود و آن را ذو حسم می گفتند میل فرمود اگر حاجت به قتال افتد آن کوه را ملجا خود نموده و پشت به مقاتله نمایند، پس به آن موضع رفتند و خیمه برپا کردند و نزول نمودند.
زمانی نگذشت که حرّابن یزید تمیمی با هزار سوار نزدیکشان رسیدند، از شدت گرما در برابر لشگر آن فرزند خیرالبشر صف کشیدند و آن جناب نیز با یاران خود شمشیرهای خود را حمایل کرده در مقابل ایشان صف بستند و چون آن منبع کرم و سخاوت در آن خیل ذلالت آثار تشنگی ملاحظه فرمود به اصحاب و جوانان خود امر نمود که ایشان و اسبهای ایشان را آب دهید، پس آنها ایشان را آب داده و ظروف و طشتها را پر از آب می نمودند و نزدیک چهارپایان ایشان می بردند و صبر میکردند تا سه و چهار و پنج دفعه آن چهار پایان و به حسب عادت سر از آب برداشته و چون به نهایت سیراب شدنددیگری را سیراب میکردندتاتمام آنها سیراب شدند. علی ابن ملعان محاربی گفته که من آخرین کسی بودم که از لشگر حر به آنجا رسیدم و تشنگی بر من و اسبم بسیار غلبه کرده بود، چون حضرت الشهدا (ع) عطش من و اسب مرا ملاحظه نمود فرمود به من که شتر را بخوابانم، پس من شتر را خواباندم، فرمود: آب بیاشام چون خواستم آب بیاشامم آب از دهان مشک می ریخت، فرمود: لب مشک را برگردان.
من نتوانستم چه کنم خود آن حضرت به نفس نفیس خود برخاست و لب مشک را برگردانید و مرا سیراب کرد.
نظیر همین روایت در {کتاب ناسخ التواریخ صفحه ی 153همچنین در کتاب مهیج الا حزان در صفحه 56 ، همین طور در کتاب امام حسین (ع) و یاران نوشته ی کرت فریشلر آلمانی صفحه ی 153}، و در دهها کتب مقارن ومذکور است که حقیر من باب اختصار به دو مورد اشاره کردم.
آری حسین فزند و دلبند رسول اللّه است و در آن بیابان بی آب اولین عمل انسانی و بزرگی که انجام داد دستور فرمود به تمام آنان و سپس به اسبانشان آب دهند و همگان را سیراب سازند.
آری یک نمونه از آقایی و بزرگواری حضرت سیّدالشهدا(ع) است با اینکه احتمال می رفت که خود آن حضرت و اهل بیتش با کمبود آب مواجه شود ولی دستور فرمود :آنها را سیراب کردند ولی دشمنان آن حضرت که احتمال نمی رفت تمام بشود به طفل شیرخوارش ندادند و خود آن حضرت را با لب تشنه شهید کردند.
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیّوق میرسد فریاد العطش ز بیابان کربلا