شعر مولانا در فراق شمس:
عجب آن دلبر والا کجا شد (رفت) عجب آن سرو خوش بالا کجا شد
میان ما چوشمعی نور می داد کجا شد ای عجب بی ما کجا شد
دلم چون برگ می لرزد همه روز که دلبر نیمه شب تنها کجا شد
برو بر ره بپرس از رهگذران که آن همراه جان افزا کجا شد
برو در باغ پرس از باغبانان که آن شاخ گل رعنا کجا شد
برو بر بام پرس از پاسبانان که آن سلطان بی همتا کجا شد
چو دیوانه همی گردم به صحرا که آن آهو در این صحرا کجا شد
دوچشم من چو جیحون شد زگریه که آن گوهر در این دریا کجا شد
زماه و زهره می پرسم همه شب که آن مه رو برین بالا کجا شد
ای دوسـت به دوستی قرینیم ترا هرجا که قدم نهی زمینیم ترا
در مذهب عاشقی روا کی باشد عالم تو ببینیم و نبینیم تــــــرا