اشعار حمید مصدق رو خیلی دوس دارم یادمه یه بار دنبال کتابش می گشتم که بخرم از هر کی می پرسیدم می گف مگه اون شاعره (فکرش می رف پیش حمید مصدف نخست وزیر) متاسفانه زیاد شناخته نشدن؛
دیدم او را آه بعد از بیست سال گفتم این خود اوست ؟ یا نه دیگری ست
چیزکی از او در او بود و نبود گفتم این زن اوست ؟ یعنی آن پری ست ؟
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه سوی هم کردیم وحیرانتر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار در کف باد خزان پر پر شدیم
ازفروشنده کتابی را خرید بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا دست من در را برایش باز کرد
عمرمن بود او که از پیشم گذشت رفت و در انبوه مردم گم شد او
بازهم مضمون شعری تازه گشت بازهم افسانه مردم شد او