بدان که: از برای مرض غیبت کردن دو نوع معالجه است: یکی بر سبیل اجمال. ودیگری تفصیل.
اما معالجه آن بر سبیل اجمال آن است که:
دیده بصیرت بگشایی و ساعتی درآیات قرآنیه و احادیث متکثره - که در باب مذمت این صفت خبیثه وارد شده - تفکر نمایی. و از غضب حق - سبحانه و تعالی - و عذاب روز جزا یاد آوری. و بعد از آن، مفاسد دنیویه آن را به نظر در آوری، زیرا گاه است که: غیبت آن کسی را که می کنی به اوبرسد و این منشا بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانت یا غیبت یا اذیت تو برآید. وبسا باشد که: امر به جائی منجر شود که چاره آن نتوان کرد.
پس از اینها تامل کنی که اگرکسی غیبت ترا در نزد غیر بکند چگونه آزرده و خشمناک خواهی شد. و مقتضای شرف ذات و نجابت طبع آن است که: راضی نباشی در حق غیر، آنچه از برای خودنپسندی. و بعد از همه اینها متوجه زبان خود باشی و مراقب احوال آن شوی که آن را به غیبت نگشائی. و هر سخنی که خواهی بگوئی ابتدا در آن تامل کنی اگر آن را متضمن غیبتی یافتی خود را از آن نگاهداری تا عادت کنی.
معالجه تفصیلی مرض غیبت
و اما معالجه تفصیلی آن، آن است که: باعث و سبب غیبت کردن خود را پیدا کنی و سعی در قطع آن نمائی. و بیان این مطلب، آن است که: از برای غیبت کردن، اسبابی چند است:
اول: غضب، زیرا هرگاه از شخصی آزرده باشی و بر وی خشم گیری و او حاضرنباشد، در این وقت به مقتضای طبع، زبان به مذمت او می گشائی تا به آن وسیله غیظخود را فرونشانی.
دوم: عداوت و کینه است، که با کسی دشمنی داشته باشی و از راه عداوت بدی او راذکر کنی.
سوم: حسد است، چنان که مردم کسی را تعظیم و تکریم کنند یا او را ثنا و ستایش گویند و تو از راه حسد متحمل آن نتوانی شد و به این سبب مذمت او کنی و عیوب او راظاهر سازی.
چهارم: محض مزاح و «مطایبه» (34)نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانیدن به نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خواری رسانیدن.
پنجم: قصد سخریت و استهزاء و اهانت رسانیدن است، زیرا استهزاء، چنانچه درحضور است غایبانه نیز متحقق می شود.
ششم: فخر و مباهات است، یعنی: اراده کنی که فضل و کمال خود را ظاهر سازی به وسیله پست کردن غیر. چنان که گوئی: فلان کس چیزی نمی داند، یا رشدی ندارد. یا به خیال حاضران اندازی که: تو از آن بهتر و بالاتری.
و معالجه این شش نوع، به علاج این شش صفت خبیثه است، چنان که در سابق مذکور شد.
هفتم: امری قبیح از کسی صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و توخواهی از خود دفع کنی، گوئی: من نکرده ام و فلان کس کرده.
و علاج این، آن است که: بدانی که به غیبت آن شخص، داخل غضب الهی می شوی.
پس اگر قول تو را قبول می کنند این عمل را از خود نفی کن و چه کار به نسبت دادن به دیگری داری. و اگر قول تو را قبول نمی کنند نسبت دادن آن به دیگری را نیز از تونخواهند پذیرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبیحی و خواهی قبح آن را برطرف کنی، از این جهت می گوئی: فلان شخص این امر را نیز مرتکب شده.
چنان که اگر چیز حرامی خورده باشی یا مال حرامی قبول کرده باشی گوئی: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مال حرام را گرفت و او از من داناتر است. و چنانچه متعارف است که می گویند: اگر من رباگرفتم، فلان شخص نیز گرفت. و اگر من شراب خوردم، فلان کس نیز خورد. و شکی نیست که: این، عذر بدتر از گناه است، زیرا علاوه بر این که فایده ای از برای رفع گناه اول نمی کند، مرتکب گناهی دیگر - که غیبت باشد - نیز شده ای. و حمق و جهل خود را برمردم ظاهر نموده ای، زیرا که: هرگاه کسی داخل آتش شود و تو توانی داخل نشوی البته با او موافقت نخواهی کرد. و اگر موافقت کنی در کمال حماقت و سفاهت خواهی بود.
وطایفه ای از اشقیای عوام که دلهای ایشان آشیانه شیطان گردیده و عمرشان در معصیت پروردگار صرف شده و این قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده که امیداستخلاص به جهت ایشان نیست. به این جهت، نفس خبیثشان طالب آن گشته که معاد وحساب و حشر و نشری نباشد. و شیطان لعین چون این میل را در دل ایشان یافته از کمین بیرون آمده.
و به وسوسه ایشان پرداخته. و انواع شک و شبهه در خاطرشان انداخته. و اعتقادشان را سست و ضعیف ساخته. و به این جهت در معاصی پروردگار بی باک گردیده اند. چون معصیتی از ایشان صادر شد در عذر آن چون نمی توانند که آنچه درباطن ایشان «مخمر» (35)است از عدم اعتقاد اظهار نمایند و از شقاوت و تزویری هم که دارند نمی خواهند تن به اعتراف دردهند.
شیطان ایشان را بر آن می دارد که از اعمال ناشایست خود عذر بخواهند که فلان عالم نیز آنچه ما کرده ایم کرده، و آنچه را مامرتکب شده ایم مرتکب شده.
غافل از اینکه این عذر نیست مگر از جهل و حماقت، زیرا اگر عمل این عالم، اعتقاد ترا از معاد و حساب روز جزا بر طرف کرد پس تو کافرگشته ای دیگر چه عذر می خواهی. و اگر برطرف نکرده، کردن آن شخص از برای تو چه فایده ای دارد.
علاوه بر این، اگر عمل بعضی از کسانی که خود را داخل علما کرده اند و نام عالم برخود نهاده اند باعث اقتدای تو به ایشان می شود چرا باید اقتدا به این عالم که او نیز درشقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است کرده باشی؟ و چرا اقتدانمی کنی به علمای آخرت و طوایف انبیا و اولیا، و حال آنکه ایشان اعلم و اکمل اند وسرچشمه علم و معرفت اند؟ !
نهم: از بواعث غیبت، موافقت و همزبانی با رفیقان است، یعنی: چون هم صحبتان خود را مشغول «خبث» (36)بینی، تصور کنی که اگر ایشان را منع کنی یا با ایشان در آن خبث، موافقت نکنی از تو تنفر کنند و تو را «بدگل» (37)شمارند. و به این جهت تو نیز باایشان هم مشربی کنی تا به صحبت تو رغبت نمایند. و شبهه ای نیست که در این صورت، عجب احمقی خواهی بود که راضی به این می شوی که: امر پروردگار خود را ترک کنی.
و دست از رضا و خوشنودی او برداری. و از نظر برگزیدگان درگاه او، از: ملائکه و انبیا واولیا بیفتی، که جمعی از اراذل و او باش از تو راضی باشند. بلکه این دلالت می کند بر این که «عظم» (38)ایشان در نزد تو بیشتر از «عظم» خدا و پیغمبران است. و چه شک که چنین کسی مستحق و سزاوار لعن بی شمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه کنی که شخصی در نزد بزرگی زبان به مذمت تو خواهد گشود، یاشهادتی که از برای تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر این، صلاح خود را در آن بینی که:
پیش دستی کنی و او را در نزد آن بزرگ معیوب وانمائی، یا دشمن خود قلم دهی. که بعد از این، سخن او در حق تو بی اثر، و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد. و چنین کسی خود را نزد پروردگار جبار، ضایع و بی اعتبار خواهد کرد، به مظنه اینکه: کسی او را درپیش مخلوقی بی اعتبار خواهد کرد. و خدا را دشمن خود می کند، به گمان اینکه: دیگری بنده ای را دشمن او خواهد کرد.
پس زهی سفاهت و بی خردی که به مرض توهم و خیال خلاص از غضب مخلوقی در دنیا، که جزم و یقین نباشد، خود را به یقین در هلاکت آخرت می اندازد، و حسنات خود را نقد از دست می دهد به توقع دفع مذمت مخلوقی به نسیه.
یازدهم: ترحم کردن است بر کسی، زیرا می شود که: شخصی چون دیگری را مبتلابه نقصی یا عیبی بیند دل او بر او محزون گردد و اظهار تالم و حزن خود را نماید، و درآن اظهار صادق باشد. چنان که شخصی در نزد بعضی پست و بی اعتبار شده باشد و تو، به این جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نمائی.
دوازدهم: اگر معصیتی از کسی مطلع شوی، از برای خدا بر او غضبناک گردی، و به محض رضای خدای - تعالی - اظهار غضب خود نمائی، و نام آن شخص و معصیت اورا ذکر کنی. و بسیاری از مردم، از مفسده این دو قسم غافل اند و چنان پندارند که: ترحم و غضب هرگاه از برای خدا باشد ذکر اسم مردم ضرر ندارد. و این، خطا و غلط است، زیرا همچنان که رحم و غضب از برای خدا خوب است، غیبت مردمان حرام و بد است، و مجرد ترحم یا غضب باعث رفع حرمت آن نمی گردد.
و بسا باشد که: از برای غضب کردن، بواعث دیگری نیز باشد که نزدیک به یکی ازاینها که مذکور شد بوده باشد. و فساد آنها نیز از آنچه مذکور شد معلوم می شود.
34. شوخی نمودن35. سرشته.36. پلیدی.37. زشت.38. بزرگی