امام نقی علیه السلام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانه اى که در یک اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوکل جاسوسانى را در چهره خدمتکار براى زیر نظر داشتن امام به آن خانه فرستاد تا رفت و آمدهاى ایشان را کنترل کنند. این خانه با دیگر خانه ها، متفاوت بود؛ متوکل دستور داده بود که در اتاق حضرت، قبرى بکنند تا بدین وسیله، امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامى، ابتکار عمل را از امام سلب کند.
صقر بن ابى دلف مى گوید:
« وارد حجره امام شدم، او را در حالی یافتم که بر حصیرى نشسته بود و پیش پایش قبرى کنده بودند. به او سلام کردم، ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس پرسید: براى چه آمده اى؟ گفتم: سرورم! آمده ام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نیست براى من ناراحت باشى؛ فعلاً به من آسیبى نمی رسد. من خوشحال شدم و خدا را شکر کردم».
امام نقی علیه السلام در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد سربازانش گاه و بی گاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آنجا را بازرسى کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر می گذاشتند و به هتاکى ساحت مقدس امام می پرداختند. در تاریخ آمده است که: برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار می کرد و به بزم شراب خود فرا می خواند.
هر بار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام نقی علیه السلام طراحى می کرد، با شکست روبه رو میشد. شکستهای پی در پی و تلاشهاى بی ثمر متوکل، به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد:
«واى بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم تا او جرعه اى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین باشد، نشد...».
ناکامى و شکست متوکل، وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام نقی علیه السلام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به سعید حاجب داد. ابن اورمه می گوید:
«نزد سعید حاجب رفتم و این، در زمانى بود که متوکل، ابوالحسن(ع) را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببینى؟ گفتم: سبحان اللَّه! خدا با چشم دیده نمی شود؟! گفت: منظورم همان کسى است که شما، او را "امام" می خوانید.
گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست؛ وقتى بیرون آمد، داخل شو. هنگامى که پیک بیرون آمد، وارد اتاقى شدم که امام نقی علیه السلام در آن زندانى بود. داخل شدم و دیدم که قبرى جلوى پاى امام کنده اند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: براى چه گریه میکنى؟ گفتم: براى آنچه می بینم. فرمود: براى این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواستهشان نمی رسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا، خون او و هوادارش را که دیدى، خواهد ریخت». ابن اورمه میافزاید: به خدا سوگند! دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.
همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور می دهد که امام نقی علیه السلام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام، پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته، انتظار امام را می کشیدند تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند، با دیدن وقار و شکوه امامنقی علیه السلام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟ پاسخ دادند: آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، هراس انگیزتر از صد شمشیر برهنه بود، و قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونه اى که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم».
به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نقی علیه السلام نافرجام ماند.
منبع: بحارالانوار