چند روزی می شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا میخواندیم و کار را شروع میکردیم .گره و مشکل کار را در خود می جستیم. مطمئن بودیم در توسل هایمان اشکالی وجود دارد ، آنرو صبح ، کسی که زیارت عاشورا می خواند توسلی پیدا کرد به امام رضا*ع* . شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او . می خواند و همه زار زار گریه می کردیم در میان مداحی از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالی برنگرداند.
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار ، دیگر داشتیم ناامید می شدیم. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت ، تکه ای لباس توجهمان را جلب کرد ، همه سراسیمه خودشان را به آن جا رساندند. با احترام و قداست شهید را از خاک درآوردیم. روزی ای بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدی آرام خفته به خاک ، یکی از جیب های پیراهن نظامی اش را که باز کردیم تا کارت شناسایی و مدارکش را خارج کنیم ، در کمال حیرت و ناباوری دیدیم که یک آینه ی کوچک از تمثال امام رضا*ع* نقش بسته به چشم می خورد. گریه مان درآمد همه اشک می ریختند. جالب تر و سوزناک نر از همه زمانی بود که از روی کارت شناسایی اش فهمیدیم نامش" سید رضا" است. شور و حال عجیبی بر بچه ها حکمفرما شد.
شهید را که به شهرستان ورامین بردند بچه ها رفتند پهلوی مادرش تا سر این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعی از این امر داشته باشد گفت : پسر من علاقه و ارادت خاصی به حضرت امام رضا*ع* داشت...
این خاطره رو براتون از این کتاب نوشتم اگه علاقه مند بودین لینک کتابو براتون میذارم
دانلود کنین و بخونین: دانلودکتاب موبایل تفحص .