طی شدن عمر، سب افزوده شدن سن و سال ما نمی گردد، بلکه عمر ما کاهش می یابد و هر روز، قدمی به «خط پایان» نزدیک می شویم و هر لحظه یک گام به انتهای فرصت دنیایی پیش می گذاریم. وقتی یک کشاورز، در فصل برداشت، محصول خود را حساب می کند، من چرا برداشت خود را در مزرعه زندگی حساب نکنم؟ مگر نه این که دنیا مزرعه است و من، دهقان بذر وجودی خویشم؟ پس باید ببینم چه کاشته ام و چه درو میکنم؟
وقتی یک تاجر و کاسب و حتی دستفروش ساده، برای خود حساب سال و دفتر کل و جزء دارد و سود و زیان و دخل و خرج خویش را می سنجد، چرا من در بازار دنیا، که کالای عمر و متاع فرصت را میدهم، به دستاورد خود نیندیشم و سود و زیان خود را محاسبه نکنم؟
پی نوشت : دلم گرفته ، از خود بی همتم از خود سست عنصرم.نوروز که می شود تصمیم می گیرم همراه سنم یک سال بزرگتر شوم یک سال کامل تر ؛ اما آخر سال که می شود و به خودم و تصمیم های اول سالم فکر می کنم می بینم همه را از یاد برده ام.بعضی وقت ها حالم از خودم بهم می خورد.چرا نوروز را جشن می گیریم ؛چون از گذز عمرمان از اینکه داریم قدم به قدم به مرگ نزدیکتر می شویم خوشحالیم؟!
نه مسلم است که این طور نیست ولی حالا که پایان سال است و می بینم نسبت به حالات سال گذشته ام نه تنها پیشرفت نکرده ام که پس رفته ام جشن نوروز برایم چنین معنی پیدا میکند.
کاش هنوز استادم بودی، اســـــــــــتاد. دارم هر چه در آن دو سال پای کلاس درست آموخته ام را هم برباد می دهم.
خدایا خودت دستم را بگیر .محکمتر از قبل و مرا به عشق آن روزهایم به خودت برگردان که مهرت ،یادت را می آورد ویادت دوری از گناه را ،کمال را. یا رب العالمین در سال جدید تنهاخودت مربی ام باش و یک سال کامل ترم کن.