دیری است که دعاهایمان "ندبه" شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود.
و من در کوچه های سرگردان غیبت، تو را می جویم، شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی...
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست و برکه ی کوچک هستی ام به نظاره دریای حضورت.
پیکر خسته ی به خاک نشسته ام را تنها
تو و یاد تو به دیار قرار می رساند
آه، ای حضور! ای دریای نور!
دلم در کوچه پس کوچه های انتظار گرفتار است،
به دنبال روزنه ای، نسیمی، آوایی، نمی دانم، در پی کسی هستم.
کسی که سبد بلورین دعایم را پر از استجابت کند؛
و در طاقچه خاکستری وجودم برگ سبزی، گل سرخی
و شاید هم چکاوک خوشخوان و زیبایی به یادگار گذارد.
تو را در کوچه باغ های امید می جویم و در سجاده های بی ریا می بینم.
نام تو را و عکس آسمانی ات را در ماه جستجو می کنم و در لبهای نیایش و اشک های ندبه می بینم.
ای آفتاب پنهان!
آدم *ع* آمد تا تو بمانی؛
نوحه ی نوح*ع* از هجران تو بود و کشتی او با دعای تو به ساحل سلامت رسید.
این نام تو بود که مناجات شبانه یونس*ع*در تاریکی دریا را به نور اجابت رساند.
تو زمزمه ی کودکانه یوسف*ع* در دل چاهی و بوی پیراهن یوسف*ع* ذره ای از عطر توست.
و موسی*ع*، اگر، تو را می دید ندای "ارِنی" سر نمی داد تا شنوای پاسخ "لن ترانی" باشد.
تو همان دم مسیحایی عیسایی. تو روحِ هستی ای!
ای تو جانِ عالم! زمین از تو جان می گیرد.
تو آخرین مُهر حبیب خدایی، تو عصاره ی محمد*ص* و خلاصه علی ای.
کعبه برای علی شکافته شد تا تو، ای هسته هستی، زمین را بشکافی و در آن بذر قسط و عدل بیفشانی.
ای فرشته نهان و ای همیشه جاودان!
تو خورشیدی. این منم پشت ابرها غایب.
تو دریایی و من در برکه تعلق ها اسیر.
تو آبیِ دریایی و من خاکستری خواب و در بند خاک.
تو روح هستی ها و من بر ساحل جسم قدم زنان به دنبال قطره ای حیات.
و من می دانم که:
تو تفسیر سوره "قدر"ی و زاده ی سوره "روم".
ای آزادمرد، ای همه ی آزادی!
ما اسیر توایم، و به این اسارت عشق می ورزیم، ما گرفتار یک نگاه توایم.
آزادی ما در گرو این گرفتاری است، ما را به اسیری بپذیر و نگه دار که اسیر تو امیر است.
ای گنجینه ی آخرین!
محمد*ص* خاتم نبوت بود و تو نگین سبز این انگشتری.
خال گونه تو مرکز دایره ی عشق و هستی است و پیشانی ات به بلندای قله قداست الهی.
تو فرجام آفرینشی،
ای خوب، ای همیشه محبوب!
دستمان را بگیر...