در دل خود کشیده ام نقش جمال یار را
پیشه خود نموده ام حالت انتظار را
ریخته دام و دانه شَه از خط و خال خویشتن
صید نموده مرغ دل برده از او قرار را
سوزم و سازم از غمش روز و شبان به خون دل
تا که مگر ببینم آن طرّه مشکبار را
دولت وصل او اگر یک شبی آیدم به کف
شرح فراق کی توان داد یک از هزار را
چشم امید دوختن، در ره وصل تا به کی
برده شرار هجر او از کفم اختیار را
ای مه برج معدلت پرده ز چهره برفکن
شوی ز چشم عاشقان زآب کرم غبار را
سوختگان خویش را کن نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنه این دل داغدار را
یا ابن الحسن کجــــــــــــــایے؟
مردم از این جــــــــــدایی
کے مے شود بیایے؟
تصویر بالا دارای وضوح در نتیجه حجم زیادی است برای دیدن سایز کامل (به سایز تصویر زمینه)روی عکس کلیک وصبرکنید تاکامل شود.
یکی از شاگردان علامه طباطبایی می گوید: بعد از ظهر عاشورایی به قبرستان حاج شیخ ( قبرستان نو ) در قم رفته بودم که دیدم مرحوم علامه در گوشه ای از قبرستان هستند. برای عرض ارادت نزدیک شده و عرض سلام و ادب کردم.
آن بزرگ چندبار از سر سوز و گداز به من فرمودند: آقای وجدانی! می دانید امروز چه روزی است؟!
عرض کردم: بله، امروز عاشوراست.
فرمودند: می بینی همه دنیا، موجودات، آسمان، زمین و جمادات در حال اشک ریختن و گریستن بر حضرت سیدالشهداء(ع) هستند؟!
متعجب شده و دانستم ایشان خبر از حقایق هستی میدهند؛ در همین حال ایشان خم شده و سنگی از زمین برداشته، آن را به سان سیبی با دست از وسط شکافتند و میان آن سنگ را به من نشان دادند. با چشمان خودم، در میان سنگ،خون دیدم! و ساعتی با بهت و حیرت غرق مشاهده ی آن بودم.
وقتی به خود آمدم، متوجه شدم که علامه از قبرستان رفته اند و من در تنهایی به نظاره آن سنگ خونین جگر مشغولم.
ورد صوفی حا و سین و یا و نون
فاعلاتون ، فاعلاتون ، فاعلون
حای آن حامی به ذات کبریا
سین آن سرها ز پیکرها جدا
یای آن یکتا پرست و یذکرون
نون آن باشد قسم بر یسطرون
سینه از درد فراقت خسته است
دل به روی غیر تو او بسته است
هیچ دانی در دلم جا کرده اے
عرش حق شش گوشه بر پا کرده اے
عشق بازی باتو معنا می شود
نور حق باتو هویـــدا می شود
السلام ای شاه مظلوم و غریب
الســـــــلام ای آیه امن یجیب
السلام ای نور چشم مصطفی
السلام ای ای خامس آل عبا
شام غریبان سحر ندارد، رقیه امشب پدر ندارد
من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند
جواب ناله دلهای خسته بر لب توست که را صدا کند آنکه تو را صدا نکند؟
هزار مرتبه حیف از نماز مرده بر او که زنده ماند و جان در رهت فدا نکند
رضا مباد خدا از کسی که در همه عمر تو را ز قطره اشکی ز خود رضا نکند
رهایی همه عالم بود به دست کسی که هرچه بر سرش آید تو را رها نکند
کشیدم از دو جهان آسِِتین که دولت عشق مرا بهجز در این آستان گدا نکند
کسی که خانه خود را دهد به دشمن خود چگونه از کرم خود نگه به ما نکند
گذشت عمر و اجل پر زند به دور سرم بمیرم و نروم کربلا خدا نکند
من و جدایی خون خدا !، خدا نکتد/ من و ندیدن کرب و بلا خدا نکند
برای اشک محرم دعا کنم یک سال/ من و نبودن اهل بکا خدا نکند
بهار زندگیم مجلس محرم توست/ کجا روم بجز این تکیه ها خدا نکند
داغ دل ما را ببین آقــــــــــــا بلکه دلت قدری آرام بگیرد.
خدایا بس است دوری، بس است این همه صبوری
برسان منتــــــــــقم خون های ریخته شده در کربــــلا را
**********
ما چه می فهمیم داغ حسین با دل رقیه چه کرد،کدام بابا را دیده ایم که مثل حسین باشد برای دخترش؟!!
ما چه می دانیم درد فراق زینب از حسینش چقدر جانکاه بود،ماکه چنین خواهر و برادری ندیده ایم.
که بودید شماها که از محبت های عمیقتان برای رضای خدا میگذشتید در حالیکه ما از وابستگی های سطحیمان ،ازهوس های زود گذرمان ،نمیتوانیم بگذریم.
چه عشقی داشتید به معبود؟ تا چه اندازه خدارا می شناختید و درکش کرده بودید که وجودتان در او ذوب شده بود؟
دست ما را هم بگیر و یادمان بده اربــــــــــابــــ
وجودمان کوچک است که چون بچه ها به این اسباب بازی ها سرگرم می شود.
شمـا قدرمان دهید .در مکتب شما، به یاری شما خیلی ها آســــــــــــمانی شده اند.
ما زمین گیران را هم دریابیـــــــد.
مورّخان نوشتند: روزی که عباس در دامن پدر بود، امام آستین های او را کنار زد و در حال اندوه و گریه از بازوان فرزندش بوسه برداشت. امّ البنین سخت حیرت زده شد و از علت این کار پرسید. گویا حضرت در پاسخ فرمود:
«به یاد صحنه های غم انگیز کربلا افتادم و به سرنوشت این داستان گریستم.»
امّ البنین توضیح خواست و امام واقعه کربلا را به تفصیل بیان کرد و سپس خطاب به همسرش فرمود: فرزندت عباس نزد خدای تبارک و تعالی منزلی بس بزرگ خواهد داشت و در عوض این دستان بریده شده، دو بال به او هدیه خواهد شد که در بهشت پرواز کند و با ملائک همراز شود. امّ البنین وقتی این خبر را شنید از سرنوشت دلبندش خرسند شد.
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام شد در این قبله عشّاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از ان آبِ روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود حجّ من و تقدیرم
سید حبیب الله چایچیان معروف به «حسان»،کتاب اشکها بریزید
استعاره ای دلنشین در قالب رویایی از حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روایت دستهای بریده ایشان و کرکسهای زمینی ( برگرفته از سریال مختارنامه ) به مدت 1:29 از صفحه تبیان دانلود کنید.
تاسوعای حسینی تسلیت باد.التماس دعا
مرزهای هویت بسیجی در کلام مولایمان امام خامنه ای*روحی فداه*(ششم آذر ماه سال 90 در جمع بسیجیان):
بسیج سیاسی است اما «سیاست زده، سیاسی کار و جناحی» نیست.
بسیج مجاهد است اما بی انضباط و افراطی نیست،
عمیقاً متدین و متعبد است اما متحجر و خرافی نیست،
با بصیرت است اما از خودراضی نیست،
اهل جذب حداکثری است اما غیور است و درباره اصول تسامح نمی کند،
طرفدار علم است اما علم زده نیست،
اخلاق اسلامی دارد اما این اخلاقش ریاکاری نیست،
در آباد کردن دنیا فعال است اما خود اهل دنیا نیست.
بصــــیرت یعنی شمری که سر از امام حسین علیه السلام برید همان جانباز جنگ صفین بود که تا مرز شهادت پیش رفت.
حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای
هفته بسیج گرامی باد.
هر که می خواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند.
شهید آوینے
این روزها مزارتان حال و هوای غریبی دارد،برای آنان که کربلا را ندیده اند.
چه خوش فرموده امام راحلمان:
نام نیک را از خداوند بخواه. قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش کن با تو باشد. تو کار را برای خدا بکن،
خداوند علاوه بر کرامت های اخروی و نعمت های آن عالم در همین عالم هم به تو کرامت ها می کند.
تو را محبوب می نماید. موقعیت تو را در قلب زیاد می کند. تو را در دو دنیا سربلند می فرماید.
نام ماست که گم شده است، شما را اهل آسمان ها همه می شناسند.
حکایت سیّد احمد رشتى و تشرّفش خدمت امام زمان علیه السلام از حکایات معروف و مورد اطمینان علماء مىباشد ، و مرحوم شیخ عبّاس قمى قدس سره نیز آن را در مفاتیح الجنان نقل نموده ، و ما در اینجا این تشرّف را از کتاب عبقرىّ الحسان آورده ایم که در آنجا بعد از ذکر تعداد زیادى از راویان موثّق این حکایت را از قول خود سیّد احمد رشتى به این صورت بیان مىکند:
سیّدگفت : من درسال هزارودویست و هشتاد به قصد حجّ بیت اللّه الحرام از رشت به تبریز آمدم و در خانه حاجى صفر على تاجر تبریزى منزل کردم ، چون قافله اى براى حجّ نیافتم متحیّر مانده بودم ، تا اینکه حاجى جبّار جلو دار سده ى اصفهانى بار برداشت به قصد طبروزن من نیز از او حیوانى کرایه کردم و با او همراه شدم ، چون به منزل اوّل رسیدیم سه نفر دیگر با ما همراه شدند ، و آنها عبارت بودند از :
حاجى ملاّ باقر تبریزى حجّه فروش ، حاجى سیّد حسن تاجر تبریزى و حاجى على نامى که خدمت مىکرد ، پس به اتّفاق روانه شدیم تا رسیدیم به ارزنةالرّوم و از آنجا به طربوزن ، در یکى از منازل بین این دو شهر حاجى جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت : این منزلى که فردا در پیش داریم بسیار مخوف و وحشتناک است ، امشب کمى زودتر بار کُنید تا همراه قافله هاى دیگر باشید ، پس ما تقریباً دو ساعت و نیم یا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق حرکت کردیم ، به اندازه نیم تا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد و برف سنگینى شروع به باریدن کرد ادامه مطلب...