سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی مطالب مربوط به حجاب زندگینامه ،وصیتنامه ،خاطرات ،دانلود نوا و نما پیرامون شهید کاظمی داستان کوتاه و مطالب پیرامون زندگی و تصمیم گیری بهتر اخبار سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی سیاسی دانستنیهای مربوط به اهل بیت  و غیره دانلود نوا کلیپ برنامه و غیره شعر فرهنگ، سینما پیامک برای مناسبت ها،امام زمان دانستنی های چهارده معصوم سخنرانی ها مطالب و دستورالعمهای عرفانی،اخلاقی وتهذیب نفس; سخنرانی ها مطالب و دستورالعمهای اخلاقی مانند غیبت وغیره; مطالب،کلیپ،نواها،عکس ،پیامک ،شعر ودعاهای مربوط به حضرت ولیعصر مطالب،کلیپ،نواها،عکس و... مربوط به شهدا و دفاع مقدس  خاطرات،بیانات،کلیپ،نواها،عکس و... مقام معظم رهبری  دام ظلله العالی ومطالب مربوط به بحث ولایت  دانلود نرم افزارهای موبایل مذهبی،کلیپ و نوا مطالب پیرامون شهرستان آذرشهر  دل نوشته،درد دلهای خودم  مطالب قرآنی، دانلود اذان و تلاوت قرآن   دانلود تلاوت و نغمات قرآنی

برای دیدن بهتر وبلاگ از مرورگر فایر فاکس و کروم استفاده کنید......... تا کسی رخ ننماید ز کسی دل نبرد / دلبر ما دل ما برد و به ما رخ ننمود*******اللـــهم عجل لولـــیکـــ الفرج******* نــدبه خوانیم تـــو را هر سحر آدینه / تو کدام آیــنه ای؟ صلّ علی آیـیـنه ......برگزاری دعـــــای ندبه در شهرستان آذرشهر هرهفته در مسجد سفید محله6:30 .





درباره نویسنده
خاطره ای دردآور از شهادت حاج همت - گل نرگس
م.ر. بسیجی
ای رونق گلزار کجایی گل نرگس/ مردیم ز آزار کجایی گل نرگس/ از بس که به زنگار نشستیم ندیدیم/ ای آینه رخسار کجایی گل نرگس/ دیدم به سر شاخه گل بلبل سرمست/ می خواند به گلزار کجایی گل نرگس/ ............................................................ دیدند دشمنان که در این خطه لاف نیست/ شمشیر دوستان علی در غلاف نیست/ در این قبیله نخل تناور همیشه هست/ مقداد هست، مالک اشتر همیشه هست/ اینجا که کوفه نیست خوارج علم شوند/ سلمان نمرده است اباذر همیشه هست/ صف بسته‌اند این همه سردارها به شوق/ یعنی برای پیش‌کشت سر همیشه هست/ روشن‌ترین روایت عمار می‌شویم/ در عشق رهبری همه تمار می‌شویم.
تعداد پست ها: 514
تماس با نویسنده

موسیقی وبلاگ


عناوین یادداشت ها


آمار بازدید
بازدید کل :752285
بازدید دیروز :147
بازدید امروز : 50

موضوعات وبلاگ

شعر[94] . امام زمان[90] . تصویر[61] . مناسبت ها[51] . گل نرگس[50] . دل نوشته[47] . عرفان[41] . دانلودکده[39] . شهدا[36] . سیاسی[34] . خبری[31] . پیامک[30] . حضرت آقا[28] . حضرت زهرا*س*[28] . امام علی النقی*ع*[28] . قرآن[26] . حجاب[25] . محرم[24] . معصومین[19] . بیشتر بدانیم[19] . فرهنگی[16] . imam naghi[14] . انتخابات[13] . شهید کاظمی[13] . حدیث[11] . اخلاق[10] . موبایل[9] . رجب[7] . اشعار فرامرز عرب عامری[7] . حضرت امام[7] . از آذرشهر[6] . عاشقانه ها[6] . امام علی*ع*[5] . بسیج[4] . طنز[4] . نکات مدیریتی[4] . نقدشبکه های ماهواره ای[3] . قالب های مذهبی وبلاگ[3] . داستان کوتاه[3] . پاسخ به شبهات محرم[3] . امام رضا*ع*[3] . پاورپوینت[2] . پیامک[2] . امر به معروف و نهی از منکر[2] . مناجات[2] . ســـردار غلام عسگر کریمـــــیان . نتایج جشنواره . نقدشبکه های ماهواره ای . نماز . اذان . امام محمدباقر*ع* . امام کاظم*ع* . دانلودکده . ترتیل کل قرآن کریم . تلاوت . جملات زیبا .

عضویت در خبرنامه
 

لینکهای روزانه

لینک دوستان
قطره و دریا
همنشین
دل نوشته ها
موعود هادی
پوکه.با شهدا باشیم
من حلقه ام وراه به میخانه ندارم
هر شب تنهایی
سجاده ای پر از یاس
قنوت جویبار
چلچراغ شهادت
أنٌ الارض یرثها عبادی الصالحون
منتظر قائم(عج)
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
عیسی طلبه مشهدی
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
منادی معرفت
طریق یار
عطر یاس
جرعه ای از شراب عشق
بچه های خدا
حرم الشهدا
بشری
راه فضیلت
سلام بچه ها
آشیانه سردارغم ها وسالار آشیانه قلبها
صراط
از جانبازی تا شهادت
قافله شهدا
بر و بچه های ارزشی
مذهب عشق
تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
زندگی کاروانی
نوجوونی از خودتون
تریبون
بسیجیان عملیاتی
سیدالشهداء
عصر ظهور
زنده یاد * آه از بهار بی یار*
بشارت هودر
باریک بین
حاج آقا مسئلةٌ
عمارگراف
داستان سرا
12.کجایند مردان بی ادعا...
یک وبلاگ مذهبی نظامی
9.انتظار
3.طنین نبض باران
13.یااباصالح المهدی ادرکنی
25.گوهری در صدف
27.همین نزدیکیست
به سوی ظهور
بسیجی مظهر صبر و بصیرت
معرفت مهدوی
بسیجیان گمنام
کجایید ای شهیدان خدایی
شمیم یاس
سرباز صفر جنگ نرم
دلتنگ مهدی*عج*
تا شهادت
بصیرت سایبری
اسکالپل
دارالشیعه
14. طلبه صفر
شاعرانه
1.حجاب
3.ماتم کده مجازی حسین(در حسرت کربلا)
آرامشم ده
13. یامهدی
2.جانم فدای غربتت امام نقی علیه السلام
حضرت مهدی(عج)
سازمان زنان انقلاب (منطقه6)
بهشتیان
بیا تا برویم...
رزمندگان سایبری
10.این سایبریون
یاسی ترین یاس
امین
بیایین آدم شیـــم

آرشیو وبلاگ
آبان 89
پاییز 89
تابستان 90
پاییز 90
زمستان 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91



لوگوی وبلاگ



لوگوی دوستان














وبلاگ فارسی

   

شهیدهمتولادت : 13 فروردین34 شهرضا
شهادت :
17 اسفند 62 جزیره مجنون
پیام همت :
پیام من فقط این است : در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید.
از همه ی لشکرِ حاج همت، تنها چند نیروی خسته و ناتوان باقی مانده. امروز هفتمین روز عملیات خیبر است. هفت روز پیش، رزمندگان ایرانی، جزایر مجنون را فتح کردند و کمر دشمن را شکستند. آنگاه دشمن هرچه درتوان داشت، به کار گرفت تا جزایر را پس بگیرد؛ اما رزمندگان ایرانی تا امروز مقاومت کرده اند.

همه‍ جا دود وآتش است. انفجار پشت انفجار، گلوله پشت گلوله. زمین ازموج انفجار مثل گهواره، تکان می‍خورد. آسمان جزایر را بجای ابر دود فرا گرفته ... و هوای جزایر را بجای اکسیژن، گاز شیمیایی.
حاج همت پس از هفت شبانه  روز بی خوابی، پس از هفت شبانه روز فرماندهی، حالا شده مثل خیمه ای که ستون‍هایش را کشیده باشند. نه توان ایستادن دارد و نه توان نشستن ونه حتی توان گوشی بی‍سیم به دست گرفتن.

حاج همت لب می جنباند؛ اما صدایش شنیده نمی شود. لب‍های او خشکیده، چشمانش گود افتاده. دکتر با تأسف سری تکان داده، می‍گوید: «اینطوری فایده ای ندارد. ما داریم دستی‍دستی حاج همت را به کشتن می دهیم. حاجی باید بستری بشود. چرا متوجه نیستید؟ آب بدنش خشک شده. چند روزاست هیچی نخورده ...»
سید آرام می‍گوید: « خوب، سرُم دیگر وصل کن.»

دکتر با ناراحتی می‍گوید: « آخر سرُم که مشکلی را حل نمی‍کند. مگر انسان تا چند روز می‍تواند با سرم سرپا بماند؟»
سید کلافه می‍گوید:« چاره دیگری نیست. هیچ نیرویی نمی تواند حاج همت را راضی به ترک جبهه کند.»
دکتر با نگرانی می‍گوید: « آخر تا کی ؟ »
ـ تا وقتی نیرو برسد.
ـ اگر نیرو نرسد، چی ؟
سید بغض آلود می‍گوید: «تا وقتی جان در بدن دارد. »
ـ خوب به زور ببریمش عقب.
ـ حاجی گفته هرکسی جسم زنده مرا ببرد پشت جبهه و مرا شرمنده امام کند، مدیون است ... سرپل صراط، جلویش را می‍گیرم.
دکتر که کنجکاو شده، می پرسد: «مگر امام چی گفته ؟ »
حاج همت به امام خمینی فکر می کند و کمی جان می‍گیرد. سید هنوز گوشی های بی‍سیم را جلوی دهان او گرفته. همت لب می جنباند و حرف امام را تکرار می‍کند : «جزایر باید حفظ شود. بچه ها حسین وار بجنگید. »

وقتی صدای همت به منطقه نبرد مخابره می‍شود، نیروهای بی‍رمق دوباره جان می گیرند، همه می گویند؛ نباید حرف امام زمین بماند. نباید حاج همت، شرمنده امام شود.
دکتر سرمی دیگر به دست حاج همت وصل می‍کند. سید با خوشحالی می‍گوید: «ممنون حاجی! قربان نفس‍ات. بچه ها جان گرفتند. اگر تا رسیدن نیرو همین‍طوری با بچه ها حرف بزنی، بچه‍ها مقاومت می‍کنند. فقط کافی است صدای نفس‍هایت را بشنوند! »
حاج همت به حرف سید فکر می‍کند: بچه ها جان گرفتند ... فقط کافی است صدای نفس‍هایت را بشنوند ... .

حالا که صدای نفس‍های حاج همت به بچه ها جان می‍دهد، حالا که به جز صدا، چیز دیگری ندارد که به کمک بچه ها بفرستد، چرا در اینجا نشسته است؟ چرا کاری نکند که بچه ها ، هم صدایش را بشنوند و هم خودش را از نزدیک ببینند ؟
سید نمی‍داند چه فکرهایی در ذهن حاج همت شکل گرفته؛ تنها می‍داند که حال او از لحظه پیش خیلی بهتر شده؛ چرا که حالا نیم‍خیز نشسته و با دقت بیشتری به عکس امام خیره شده است.

حاج همت به یاد حرف امام می‍افتد، شیلنگ سرم را از دستش می‍کشد و ازجا برمی خیزد. سید که از برخاستن او خوشحال شده، ذوق زده می‍پرسد: « حاجی، حالت خوب شده!؟ »
دکتر که انگشت به دهان مانده، می‍گوید : « مراقبش باش، نخورد زمین. »
سید درحالی‍که دست حاج همت را گرفته، با خوشحالی می‍پرسد: «کجا می‍خواهی بروی؟ هرکاری داری بگو من برایت انجام بدهم. »
حاج همت از سنگر فرماندهی خارج می‍شود. سید سایه به سایه همراهی اش می‍کند.
ـ حاجی، بایست ببینم چی شده ؟
دکتر با کنجکاوی به دنبال آن دو می‍رود. سید، دست حاج همت را می گیرد و نگه می‍دارد. حاج همت، نگاه به چشمان سید انداخته، بغض  آلود می گوید: «تو را به خدا، بگذار بروم سید! »

سید که چیزی از حرف‍های او سر درنمی آورد، می‍پرسد : «کجا داری می‍روی؟ من نباید بدانم ؟ »
ـ می روم خط، خدا مرا طلبیده !
چشمان سید از تعجب و نگرانی گرد می‍شود.
ـ خط، خط برای چی؟ تو فرمانده لشکری. بنشین تو سنگرت فرماندهی کن. »
حاج همت سوار موتور می‍شود و آن را روشن می‍کند.
ـ کو لشکر؟ کدام لشکر ؟ ما فقط یک دسته نیرو تو خط داریم. یک دسته نیرو که فرمانده لشکر نمی خواهد. فرمانده دسته می خواهد. فرمانده دسته هم باید همراه دسته باشد، نه تو قرارگاه.
سید جوابی برای حاج همت ندارد. تنها کاری که می‍تواند بکند، این است که دوان دوان به سنگر برمی گردد، یک سلاح می آورد و عجولانه می آید و ترک موتور حاج همت می‍نشیند. لحظه ای بعد، موتور به تاخت حرکت می‍کند.
لحظاتی بعد گلوله‍ای آتشین در نزدیکی موتور فرود می‍آید. موتور به سمتی پرتاب می‍شود و حاج همت و سید به سمتی دیگر. وقتی دود وغبار فرو می نشیند، لکه های خون برزمین جزیره نمایان می‍شود.

خبر حرکت حاج همت به بچه های خط مخابره می‍شود. بچه ها دیگر سرازپا نمی شناسند. می جنگند و پیش می‍روند تا وقتی حاج همت به خط می‍رسد، شرمنده او نشوند.
خورشید رفته رفته غروب می کند و یک لشکر نیروی تازه نفس به خط می آید.
بچه ها از اینکه شرمنده حاج همت نشده اند؛ از اینکه حاج همت را نزد امام روسفید کرده و نگذاشته اند حرف امام زمین بماند، خوشحالند؛ اما از انتظار طاقت فرسای او سخت دلگیرند !
منبع : وب سایت فرهنگی مذهبی شهید حاج همت



نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:23 صبح روز چهارشنبه 90 اسفند 17