دلم به بستر آه شبانه افتاده به چاه بغض غريب زمانه افتاده
پر پريدن من سنگ خورده در کوچه چنين شکسته اگر کنج خانه افتاده
براي غربت و مظلوميم همين خود بس كه کار فاطمه با تازيانه افتاده
نگاه بي رمقت وا کن و ببين از غم بهار حاصل من در زبانه افتاده
به اهل خانه سخن با اشاره مي گويي لبت کبوتر من از ترانه افتاده
به شانه تو علي تکيه مي کند اما ز ضعف شانه ز دست تو شانه افتاده
مپوش روي خود از من، مگر علي چون اشک ز چشم عاشق تو دانه دانه افتاده
خدا کند که حسينت ز غصه دق نکند كه خنده ز لب اين نازدانه افتاده است
چه روي داده پرستوي من به اين زودي به فکر رفتن از اين آشيانه افتاده